فرقه بهائیه ، منشعب از فرقه بابیه است . بنیان گذار آیین بهائیت ، میرزا حسینعلى نورى معروف به بهاءالله است ، و این آیین نیز نام خود را از همین لقب برگرفته است . پدرش از منشیان عهد محمد شاه قاجار و مورد توجه قائم مقام فراهانى بود و بعد از قتل قائم مقام از مناصب خود برکنار شد و به شهر نور رفت . میرزا حسینعلى در 1233 در تهران به دنیا آمد و آموزشهاى مقدماتى ادب فارسى و عربى را زیر نظر پدر و معلمان و مربیان گذراند. پس از ادعاى بابیت توسط سید على محمد شیرازى در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از فعال ترین افراد بابى شد و به ترویج بابیگرى ، بویژه در نور و مازندارن پرداخت . برخى از برادرانش از جمله برادر کوچکترش میرزا یحیى معروف به ((صبح ازل )) نیز بر اثر تبلیغ او به این مرام پیوستند.
پس از اعدام على محمد باب به دستور امیر کبیر، میرزا یحیى ادعاى جانشینى باب را کرد. ظاهرا یحیى نامه هایى براى على محمد باب نوشت و فعالیتهاى پیروان باب را توضیح داد. على محمد باب در پاسخ به این نامه ها وصیت نامه اى براى یحیى فرستاد و او را وصى و جانشین خود اعلام کرد. برخى برخى گفته اند این نامه ها توسط میرزا حسینعلى و به امضاى میرزا یحیى بوده است و حسینعلى این کار و نیز معرفى یحیى به عنوان جانشینى باب را براى محفوظ ماندن خود از تعرض مردم انجام داده است و على محمد در پاسخ به نامه ها میرزا یحیى را وصى خود ندانسته بلکه به او توصیه کرده که در سایه برادر بزرگتر خویش حسینعلى قرار گیرد. در هر حال ، پس از باب عموم بابیه به جانشینى میرزا یحیى معروف به صبح ازل معتقد شدند و چون در آن زمان یحیى بیش از نوزده سال نداشت ، میرزا حسینعلى زمام کارها را در دست گرفت .
امیر کبیر براى فرونشاندن فتنه با بیان از میرزا حسینعلى خواست تا ایران را به قصد کربلا ترک کند، و او در شعبان 1267 به کربلا رفت ؛ اما چند ماه بعد، پس از برکنارى و قتل امیرکبیر در ربیع الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا آقاخان نورى ، به دعوت و توصیه شخص اخیر به تهران بازگشت . در همین سال تیراندازى با بیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیرى و اعدام بابیها انجامید، و چون شواهدى براى نقش حسینعلى در طراحى این سوء قصد وجود داشت ، او را دستگیر کردند.اما حسینعلى به سفارت روس پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد. سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس ، میرزا حسینعلى به بغداد منتقل شد و بدین ترتیب بهاء الله با حمایت دولت روس از مرگ نجات یافت . او پس از رسیدن به بغداد نامه اى به سفیر روس نگاشت و از وى و دولت روس براى این حمایت قدردانى کرد. در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاء الله ملاقات کردند و حمایت دولتهاى خویش را به او ابلاغ کردند و حتى تابعیت انگلستان و فرانسه را نیز پیشنهاد نمودند. والى بغداد نیز با حسینعلى با بیان با احترام رفتار کرد و حتى براى ایشان مقررى نیز تعیین شد. میرزا یحیى که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب مى دانستند، با لباس درویشى مخفیانه به بغداد رفت و چهار ماه زودتر از بهاء الله به بغداد رسید. در این هنگام بغداد و کربلا نجف مرکز اصلى فعالیتهاى بابیان شد و روز به روز بر جمعیت ایشان افزوده مى شد. در این زمان برخى از بابیان ادعاى مقام ((من یظهر اللهى )) راساز کردند. مى دانیم که على محمد باب به ظهور فرد دیگرى پس از خود بشارت داده بود و او را ((من یظهر الله )) نامیده بود و از بابیان خواسته بود به او ایمان بیاورند. البته از تعبیرات وى برمى آید که زمان تقریبى ظهور فرد بعدى را دو هزار سال بعد مى دانسته است ، بویژه آنکه ظهور آن موعود را به منزله فسخ کتاب بیان خویش مى دانسته است . اما شمارى از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و خود را ((من یظهره الله )) یا ((موعود بیان )) دانستند. گفته شده که فقط در بغداد بیست و پنج نفر این مقام را ادعا کردند که بیشتر این مدعیان با طراحى حسینعلى و همکارى یحیى یا کشته شدند یا از ادعاى خود دست برداشتند. آدمکشى هایى که در میان بابیان رواج داشت و همچنین دزدیدن اموال زائران اماکن مقدسه در عراق و نیز منازعات میان بابیان و مسلمانان باعث شکایت مردم عراق و بویژه زائران ایرانى گردید و دولت ایران از دولت عثمانى خواست تا بابیها را از بغداد و عراق اخراج کند. بدین ترتیب در اوایل سال 1280 ق . فرقه بابیه از بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه منتقل شدند در این زمان میرزا حسینعلى مقام ((من یظهر اللهى )) را براى خود ادعا کرد و از همین جا نزاع اصلى و جدایى و افتراق در میان بابیان آغاز شد. بابیهایى که ادعاى او را نپذیرفتند و بر جانشینى میرزا یحیى (صبح ازل ) باقى ماندند، ازلى نام گرفتند و پذیرندگان ادعاى میرزا حسینعلى (بهاءالله ) بهائى خوانده شدند. میرزا حسینعلى با ارسال نوشته هاى خود به اطراف و اکناف رسما بابیان را به پذیرش آیین جدید فرا خواند و دیرى نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید فرا خواند و دیرى نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید ایمان آوردند. منازعات ازلیه و بهائیه در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و کشتار رواج یافت و هر یک از دو طرف بسیارى از اسرار یکدیگر را باز گفتند. بهاء الله در کتابى به نام بدیع ، و صایت و جانشینى صباح ازل را انکار کرد و به افشاگرى اعمال و رفتار او و ناسزاگویى به او و پیروانش پرداخت . در برابر، عزیه خواهر آن دو در کتاب تنبیه النائمین کارهاى بهاء الله را افشا کرد و یک بار نیز او را به مباهله فرا خواند. نقل شده است که در این میان صبح ازل برادرش بهاء الله را مسموم کرد و بر اثر همین مسمومیت بهاء الله تا پایان عمر به رعشه دست مبتلا بود. سرانجام حکومت عثمانى براى پایان دادن به این درگیریها بهاء الله و پیروانش را به عکا در فلسطین و صبح ازل را به قبرس تبعید کرد، اما دشمنى میان دو گروه ادامه یافت . بهاء الله مدت نه سال در قلعه اى در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگى در 1308 ق . در شهر حیفا از دنیا رفت .
میرزا حسینعلى پس از اعلام ((من یظهره اللهى )) خویش ، به فرستادن نامه (الواح ) براى سلاطین و رهبران دینى و سیاسى جهان اقدام کرد و ادعاهاى گوناگون خود را مطرح ساخت . بارزترین مقام ادعایى او ربوبیت و الوهیت بود. او خود را خداى خدایان ، آفریدگار جهان ، کسى که ((لم یلد و لم یولد)) است ، خداى تنهاى زندانى ، معبود حقیقى ، رب ما یرى و ما لا یرى نامید. پیروانش نیز پس از مرگ او همین ادعاها را درباره اش ترویج کردند، و در نتیجه پیروانش نیز خدایى او را باور کردند و قبر او را قبله خویش گرفتند.
گذشته از ادعاى ربوبیت ، او شریعت جدید آورد و کتاب اقدس را نگاشت که بهائیان آن را ((ناسخ جمیع صحائف )) و ((مرجع تمام احکام و اوامر و نواهى )) مى شمارند. بابیهایى که از قبول ادعاى او امتناع کردند، یکى از انتقاداتشان همین شریعت آورى او بود، از این رو که به اعتقاد آنان ، نسخ کتاب بیان نمى توانست در فاصله بسیار کوتاهى روى دهد. بویژه آنکه احکام بیان و اقدس هیچ مشابهتى با یکدیگر ندارند؛ اساس بابیت ، از بین بردن همه کتابهاى غیر بابى و قتل عام مخالفان بود، در حالى که اساس بهائیت ، ((راءفت کبرى و رحمت عظمى و الفت با جمیع ملل )) بود. با این حال میرزا حسینعلى در برخى جاها منکر نسخ بیان شد.
مهم ترین برهان او بر حقانیت ادعایش ، مانند سید باب ، سرعت نگارش و زیبایى خط بود. نقل شده که در هر شبانه روز یک جلد کتاب مى نوشت . بسیارى از این نوشته ها بعدها به دستور میرزا حسینعلى نابود شد. نوشته هاى باقیمانده او نیز مملو از اغلاط املایى ، انشایى ، نحوى و غیر آن بود. مهمترین کتاب بهاء الله ایقان بود که در اثبات قائمیت سید على محمد باب در آخرین سالهاى اقامت در بغداد نگاشت .
اغلاط فراوان و نیز اظهار خضوع بهاءالله نسبت به برادرش صبح ازل در این کتاب سبب شد که از همان سالهاى پایانى زندگى میرزا حسینعلى پیوسته در معرض تصحیح و تجدید نظر قرار گیرد.
بهائیه پس از بهاءالله
پس از مرگ میرزا حسینعلى ، پسر ارشد او عباس افندى (1260-1340 ق .) ملقب به عبد البهاء جانشین وى گردید. البته میان او و برادرش محمد على بر سر جانشینى پدر مناقشاتى رخ داد که منشاء آن صدور ((لوح عهدى )) از سوى میرزا حسینعلى بود که در آن جانشین خود را عباس افندى و بعد از او محمد على افندى معین کرده بود. در ابتداى کار اکثر بهائیان از محمد على پیروى کردند اما در نهایت عباس افندى غالب شد. عبد البهاء ادعایى جز پیروى از پدر و نشر تعالیم او نداشت و به منظور جلب رضایت مقامات عثمانى ، رسما و با التزام تمام ، در مراسم دینى از جمله نماز جمعه شرکت مى کرد و به بهائیان نیز سفارش کرده بود که در آن دیار به کلى از سخن گفتن درباره آیین جدید بپرهیزند. در اواخر جنگ جهانى اول ، در شرایطى که عثمانیها درگیر جنگ با انگلیسیها بودند و آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه انگلیس در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلامیه مشهور خود مبنى بر تشکیل وطن ملى یهود در فلسطین را صادر کرده بود، مسائلى روى داد که جمال پاشا، فرمانده کل قواى عثمانى ، عزم قطعى بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراکز بهائى در عکا و حیفا گرفت . برخى مورخان ، منشاء این تصمیم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگلیس که تازه در فلسطین مستقر شده بود، مى دانند. لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه انگلیس در فلسطین دستور داد تا با تمام قوا در حفظ عبد البهاء و بهائیان بکوشد. پس از تسلط سپاه انگلیس بر حیفا، عبد البهاء براى امپراتور انگلیس ، ژرژ پنجم ، دعا کرد و از اینکه سراپرده عدل در سراسر سرزمین فلسطین گسترده شده به درگاه خدا شکر گزارد. پس از استقرار انگلیسى ها در فلسطین ، عبد البهاء در سال 1340 ق . درگذشت و در حیفا به خاک سپرده شد. در مراسم خاکسپارى او نمایندگانى از دولت انگلیس حضور داشتند و چرچیل ، وزیر مستعمرات بریتانیا، با ارسال پیامى مراتب تسلیت پادشاه انگلیس را به جامعه بهائى ابلاغ کرد.
از مهمترین رویدادهاى زندگى عبدالبهاء، سفر او به اروپا و امریکا بود. این سفر نقطه عطفى در ماهیت آیین بهایى محسوب مى گردد. پیش از این مرحله ، آیین بهایى بیشتر به عنوان یک انشعاب از اسلام یا تشیع و یا شاخه اى از متصوفه شناخته مى شد و رهبران بهائیه براى اثبات حقانیت خود از قرآن و حدیث به جستجوى دلیل مى پرداختند و این دلایل را براى حقانیت خویش به مسلمانان و بویژه شیعیان ارائه مى کردند. مهمترین متن احکام آنان نیز از حیث صورت با متون فقهى اسلامى تشابه داشت . اما فاصله گرفتن رهبران بهائى از ایران و مهاجرات به استانبول و بغداد و فلسطین و در نهایت ارتباط با غرب ، عملا سمت و سوى این آیین را تغییر داد و آن را از صورت آشناى دینهاى شناخته شده ، بویژه اسلام ، دور کرد.
عبد البهاء در سفرهاى خود تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب ، خصوصا تحت عناوین روشنگرى و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، آشتى داد. البته باید توجه داشت که خود بهاء الله نیز در مدت اقامتش در بغداد با برخى از غربزده هاى عصر قاچار مثل میرزا ملکم خان ، که به بغداد رفته بودند آشنا شد.
همچنین در مدت اقامتش در استانبول با میرزا فتحعلى آخوند زاده که سفرى به آن دیار کرده بود آشنا گردید. افکار این روشنفکران غربزده در تحولات فکرى میرزا حسینعلى بى تاءثیر نبود. نمونه اى از متاءثر شدن عبد البهاء از فرهنگ غربى مساءله وحدت زبان و خط بود که یکى از تعالیم دوازده گانه او بود. این تعلیم برگرفته از پیشنهاد زبان اختراعى اسپرانتو است که در اوایل قرن بیستم طرفدارانى یافته بود، ولى بزودى غیر عملى بودن آن آشکار شد و در بوته فراموشى افتاد. موارد دیگر تعالیم دوازده گانه عبارت است از: ترک تقلید (تحرى حقیقت ) تطابق دین با علم و عقل ، وحدت اساس ادیان ، بیت العدل ، وحدت عالم انسانى ، ترک تعصبات ، الفت و محبت میان افراد بشر، تعدیل معیشت عمومى ، تساوى حقوق زنان و مردان ، تعلیم و تربیت اجبارى ، صلح عمومى و تحریم جنگ . عبد البهاء این تعالیم را از ابتکارات پدرش قلمداد مى کرد و معتقد بود پیش از او چنین تعالیمى وجود نداشت .
پس از عبد البهاء، شوقى افندى ملقب به شوقى ربانى فرزند ارشد دختر عبد البهاء، بنا به وصیت عبد البهاء جانشین وى گردید. این جانشینى نیز با منازعات همراه بود زیرا بر طبق وصیت بهاء الله پس از عبد البهاء باید برادرش محمد على افندى به ریاست بهائیه مى رسید. اما عبد البهاء او را کنار زد و شوقى افندى را به جانشینى او نصب کرد و مقرر نمود که ریاست بهائیان پس از شوقى در فرزندان ذکور او ادامه یابد.
برخى از بهائیانریاست شوقى را نپذیرفتند و شوقى به رسم معهود اسلاف خود به بدگویى و ناسزا نسبت به مخالفان پرداخت . شوقى بر خلاف نیاى خود تحصیلات رسمى داشت و در دانشگاه امریکاییبیروت و سپس در آکسفورد تحصیل کرده بود. نقش اساسى او در تاریخ بهائیه ، توسعه تشکیلات ادارى و جهانى این آیین بود و این فرایند بویژه در دهه شصت میلادى در اروپا و امریکا سرعت بیشترى گرفت و ساختمان معبدهاى قاره اى بهائى موسوم به مشرق الاذکار به اتمام رسید. تشکیلات بهائیان که شوقى افندى به آن ((نظم ادارى امر الله )) نام داد، زیر نظر مرکز ادارى و روحانى بهائیان واقع در شهر حیفا (در کشور اسرائیل ) که به ((بیت العدل اعظم الهى )) موسوم است اداره مى گردد. در زمان حیات شوقى از تاءسیس این دولت حمایت کرد و مراتب دوستى بهائیان را نسبت به کشور اسرائیل به رئیس جمهور اسرائیل ابلاغ کرد.
بنابر تصریح عبد البهاء پس از وى بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش ، نسل بعد از نسل با لقب ولى امرالله باید رهبرى بهاییان را بر عهده مى گرفتند و هر یک باید جانشین خود را تعین مى کرد. اما شوقى افندى عقیم بود و طبعا پس از وفاتش دوران دیگرى از دو دستگى و انشعاب و سرگشتگى در میان بهائیان ظاهر شد. ولى سرانجام همسر شوقى افندى ،
روحیه ماکسول و تعدادى از گروه 27 نفرى منتخب شوقى ملقب به ((ایادیان امرالله )) اکثریت بهائیان را به خود جلب و مخالفان خویش را طرد و بیت العدل را در 1963 تاءسیس کردند. از گروه ایادیان امرالله در زمان حاضر سه نفر یعنى روحیه ماکسول و دو تن دیگر در قید حیات اند و با کمک افراد منتخب بیت العدل که به ((مشاورین قاره اى )) معروف اند رهبرى اکثر بهائیان را بر عهده دارند. به موازات رهبرى روحیه ماکسول ، چارلز میس ریمى نیز مدعى جانشینى شوقى افندى را کرد و گروه ((بهائیان ارتدکس )) را پدید آورد که امروزه در امریکا، هندوستان و استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده اند. عده اى دیگر از بهائیان به رهبرى جوانى از بهائیان خراسان ، به نام جمشید معانى که خود را ((سماء الله )) مى خواند، گروه دیگرى از بهائیان را تشکیل دادند که در اندونزى ، هند، پاکستان و امریکا پراکنده اند. بر طبق آمارهاى بهائیان جمعیت آنان در سال 1992، پنج میلیون نفر تخمین زده مى شود که البته این آمار اغراق آمیز است .
آیینها و باورهاى بهائیان
نوشته هاى سید على محمد باب ، میرزا حسینعلى بهاء الله و عبد البهاء، تا حدى نیز شوقى افندى ربانى ، از نظر بهائیان مقدس است ، اما کتب باب عموما در دسترس بهائیان قرار نمى گیرد، و دو کتاب اقدس و ایفان میرزا حسینعلى نورى در نزد آنان از اهمیت خاصى برخوردار است . تقویم شمسى بهائى از نوروز آغاز گشته به نوزده ماه ، در هر ماه به نوزده روز تقسیم مى شود و چهار روز (در سالهاى کبیسه پنج روز) باقیمانده ایام شکرگزارى و جشن تعیین شده است . بهائیان موظف به نماز روزانه و روزه به مدت نوزده روز در آخرین ماه سال و زیارت یکى از اماکن مقدسه ایشان ، شامل منزل سید على محمد باب در شیراز و منزل میرزا حسینعلى نورى در بغدادند.
بهائیان همچنین به حضور در ضیافات موظف اند که هر نوزده روز یک بار تشکیل مى گردد. در آیین بهایى نوشیدن مشروبات الکلى و مواد مضر به سلامت منع شده و رضایت والدین عروس و داماد در ازدواج ضرورى شمرده شده است .
آیین بهایى از ابداى پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادى (فرقه ضاله ) شناخته شد. ادعاى بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سید على محمد باب با توجه به احادیث قطعى پذیزفته نبود. ویژگیهاى مهدى در احادیث اسلامى به گونه اى تبیین شده که راه هر گونه ادعاى بیجا را بسته است . در احادیث ادعاى بابیت امام غایت به شدت محکوم شده است . ادعاى دین جدید توسط باب و بهاء الله با اعتقاد به خاتمیت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله که توسط همه مسلمانان پذیرفته شده است ، سازگار نبود. از این رو على رغم تبلیغات گسترده ، بهائیان در میان مسلمانان و شیعیان جایگاهى نیافتند.
تاریخ پر حادثه رهبران بهائى ، نادرست درآمدن پیشگویى هاى آنان و منازعات دور از ادب از یکسو و حمایتهاى دولتهاى استعمارى در مواضع مختلف از سران بهایى و بویژه همرهى آنان با دولت اسرائیل از سوى دیگر، زمینه فعالیت در کشورهاى اسلامى ، خصوصا ایران ، را از بهائیان گرفت . مؤ لفان بسیارى در نقد این آیین کتاب نوشتند. علماى حوزه هاى علمیه شیعه و دانشگاه الازهر و مفتیان بلاد اسلامى جدا بودن این فرقه از امت اسلامى را اعلام داشتند و آنان را مخالفان ضروریات اسلام معرفى کردند. بازگشت برخى مقامات و مبلغان بهائى از این آیین و افشاى مسائل درونى این فرقه ، نیز عامل مهم فاصله گرفتن مسمانان از این آیین بوده است . (239)
چکیده
1.بنیان گذار فرقه بابیه ، سید على محمد شیرازى است . او چون در ابتدا مدعى باب بودن (دروازه ارتباط) با امام زمان علیه السلام بود ملقب به باب شد و پیروانش ((بابیه )) نامیده شدند. او از ابتدا با شیخیه آشنا شد و از این طریق راهى به مسائل عرفانى و تفسیر آیات و احادیث یافت .
2.پس از مرگ سید کاظم رشتى ، مریدان او به دنبال جانشینى بودند. سید على محمد در این موقعیت خود را باب امام دوازدهم معرفى کرد و برخى از پیروان سید کاظم هم از او تبعیت کردند. سید على محمد به تدریج ادعاى مهدویت ، و سرانجام نبوت نمود.
3.سید على محمد چندین بار توسط حکومت وقت دستگیر و هر دفعه از گذشته خود ابراز ندامت نمود لکن هر بار توبه را مى شکست و دوباره تبلیغ را شروع مى نمود تا اینکه سرانجام در تبریز تیرباران شد.
4.باب آراى متناقضى ابراز نموده که برخى در کتاب بیان او آمده است . او نسبت به کسانى که آیین او را نپذیرند خشونت زیادى سفارش کرده است ؛ همه افراد جز بابى ها باید از بین بروند و همه کتابهاى دیگر باید محو شوند.
5.فرقه بهائیه منشعب از فرقه بابیه است . بنیان گذار آیین بهائیت ، میرزا حسینعلى نورى معروف به بهاءالله است . او از پیروان و مبلغان باب بود. برادر کوچکترى هم به نام میرزا محیى (صبح ازل ) داشت که وصیتى از باب مبنى بر جانشینى در دست داشت و از این رو پس از مرگ باب ، عده اى او را جانشین باب دانستند لکن به جهت سن کم ، میرزا حسینعلى زمام کارها را به دست گرفت .
6.از آنجا که باب به ظهور فردى پس از خود با مقام ((من یظهره الله )) نوید داده بود افراد زیادى ادعاى چنین مقامى کردند که توسط حسینعلى و همکارى یحیى یا کشته شدند یا از ادعاى خود دست برداشتند. سپس میرزا حسینعلى این مقام را براى خود ادعا کرد و از اینجا نزاع اصلى در میان بابیان آغاز شد. بابى هایى که ادعاى حسینعلى را نپذیرفتند و بر جانشینى یحیى باقى ماندند ازلى نام گرفتند و پیروان حسینعلى (بهاء الله ) بهائى خوانده شدند. او با ارسال نامه هایى به اطراف رسما آیین جدید را اعلام و عده زیادى به او ایمان آوردند.
7.میرزا حسینعلى مقامات زیادى براى خود ادعا کرد که مهمترین آنها مقام الوهیت و ربوبیت بود. او همچنین ادعاى شریعت جدیدى نمود و کتاب اقدس را نگاشت .
مهمترین کتاب بهاء الله ایقان بود که در آخرین سالهاى اقامتش در بغداد نوشته است .
8.پس از مرگ میرزا حسینعلى ، پسر بزرگش عباس افندى ملقب به عبد البهاء، جانشین وى شد. از رویدادهاى مهم در زمان او، سفرش به اروپا و امریکا بود که نقطه عطفى در آیین بهایى محسوب مى شود و او در این سفرها تعالیم باب و بهاء را با آنچه در غرب تحت عنوان مدرنیسم متداول بود آشتى داد.
9.برخى از تاءثیرات فرهنگ غربى در عبدالبها در تعالیم او آشکار است : ترک تقلید، تطابق دین و علم و عقل ، وحدت زبان و خط، وحدت اساسى ادیان ، ترک تعصبات ، تساوى حقوق زن و مرد و...
10.پس از عبد البها، شوقى افندى فرزند ارشد دخترش بنا به وصیت عبدالبها جانشین وى شد. او بر خلاف نیاى خود از دانشگاه بیروت و آکسفورد تحصیلات رسمى داشت . وى نقش ویژه اى در توسعه تشکیلات ادارى و جهانیآیین بهائیت ایفا نمود.
11.آیین بابى و بهایى از ابتداى پیدایش در میان مسلمانان به عنوان اعتقادى انحرافى و فرقه ضاله شناخته شده است . ویژگیهاى مهدى موعود در احادیث اسلامى به نحوى تبیین شده که راه هر گونه ادعاى نادرست را مى بندد. ادعاى دین جدید توسط باب و بهاء مخالف با اعتقاد به خاتمیت پیامبر اسلام است . لذا علیرغم تبلیغات وسیع هیچ گاه بهائیان در میان مسلمانان جایگاهى نیافتند
بابیه
بنیان گذار فرقه بابیه سید على محمد شیرازى است . از آنجا که او در ابتداى دعوتش مدعى بابیت امام دوازدهم شیعه بود و خود را طریق ارتباط با امام زمان مى دانست ، ملقب به ((باب )) گردید و پیروانش ((بابیه )) نامیده شدند. سید على محمد در سال 1235ق . در شیراز به دنیا آمد. در کودکى به مکتب شیخ عابد رفت و خواندن و نوشتن آموخت . شیخ عابد از شاگردان شیخ احمد احسائى (بنیان گذار شیخیه ) و شاگردش سید کاظم رشتى بود و لذا سید على محمد از همان دوران با شیخیه آشنا شد، به طورى که چون سید على محمد در سن حدود نوزده سالگى به کربلا رفت در درس سید کاظم رشتى حاضر شد. در همین درس بود که با مسائل عرفانى و تفسیر و تاءویل آیات و احادیث و مسائل فقهى به روش شیخیه آشنا شد. قبل از رفتن به کربلا، مدتى در بوشهر اقامت کرد و در آنجا به ((ریاضت کشى )) پرداخت . نقل شده است که در هواى گرم بوشهر بر بام خانه رو به خورشید اورادى مى خواند. پس از درگذشت سید کاظم رشتى تا مریدان و شاگردان وى جانشینى براى او مى جستند که مصداق ((شیعه کامل )) یا ((رکن رابع )) شیخیه باشد. در این باره میان چند تن از شاگردان رقابت افتاد و سید على محمد نیز در این رقابت شرکت کرد، بلکه پاى از جانشینى سید رشتى فراتر نهاد و خود را باب امام دوازدهم شیعیان یا ((ذکر)) او، یعنى واسطه میان امام و مردم ، شمرد. هجده تن از شاگردان سید کاظم رشتى که همگى شیخى مذهب بودند (و بعدها سید على محمد آنها را حروف حى : ح 10، نامید) از او پیروى کردند.
على محمد در آغاز امر بخشهایى از قرآن را با روشى که از مکتب شیخیه آموخته بود تاءویل کرد و تصریح کرد که از سوى امام زمان (عج ) ماءمور به ارشاد مردم است . سپس مسافرتهایى به مکه و بوشهر کرد و دعوت خود را آشکارا تبلیغ کرد. یارانش نیز در نقاط دیگر به تبلیغ ادعاهاى على محمد پرداختند. پس از مدتى که گروههایى به او گرویدند، ادعاى خود را تغییر داد و از مهدویت سخن گفت و خود را مهدى موعود معرفى کرد و پس از آن ادعاى نبوت و رسالت خویش را مطرح کرد و مدعى شد که دین اسلام فسخ شده است و خداوند دین جدیدى همراه با کتاب آسمانى تازه به نام ((بیان )) را بر او نازل کرده است . على محمد در کتاب بیان خود را برتر از همه پیامبران دانسته و خود را مظهر نفس پروردگار پنداشته است .
در زمانى که على محمد هنوز از ادعاى با بیت امام زمان علیه السلام فراتر نرفته بود به دستور والى فارس در سال 1261 ق . دستگیر و به شیراز فرستاده شد و پس از آن و پس از آنکه در مناظره با علماى شیعه شکست خورد اظهار ندامت کرد و در حضور مردم گفت : ((لعنت خدا بر کسى که مرا وکیل امام غائب بداند. لعنت خدا بر کسى که مرا باب امام بداند)). پس از این واقعه شش ماه در خانه پدرى خود تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماکو تبعید شد. در همین قلعه با مریدانش مکاتبه داشت و از اینکه مى شنید آنان در کار تبلیغ دعاوى او مى کوشند به شوق افتاد و کتاب بیان را رد همان قلعه نوشت . دولت محمد شاه قاجار براى آنکه پیوند او را با مریدانش قطع کند در سال 1264 ق . وى را از قلعه ماکو به قلعه چهریق در نزدیکى ارومیه منتقل کرد. پس از چندى او را به تبریز بردند و در حضور چند تن از علما محاکمه شد. على محمد در آن مجلس آشکارا از مهدویت خود سخن گفت و ((بابیت امام زمان )) را که پیش از آن ادعا کرده بود به ((بابیت علم خداوند)) تاءویل کرد. على محمد در مجالس علما نتوانست ادعاى خود را اثبات کند و چون از او درباره برخى مسائل دینى پرسیدند، از پاسخ فرو ماندد و جملات ساده عربى را غلط خواند. در نتیجه وى را چوب زده تنبیه نمودند و او از دعاوى خویش تبرى جست و توبه نامه نوشت . اما این توبه نیز مانند توبه قبلى او واقعى نبود، از این رو پس از مدتى ادعاى پیامبرى کرد.
پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264 ق . مریدان على محمد، آشوبهایى در کشور پدید آوردند و در مناطقى به قتل و غارت مردم پرداختند. در این زمان میرزا تقى خان امیرکبیر - صد اعظم ناصرالدین شاه - تصمیم به قتل على محمد و فرو نشاندن فتنه بابیه گرفت . براى این کار از علما فتوا خواست . برخى علما به دلیل دعاوى مختلف و متضاد او و رفتار جنون آمیزش شبه خبط دماغ را مطرح کردند و از صدور حکم اعدام او خوددارى کردند. اما برخى دیگر على محمد را مردى دروغگو و ریاست طلب مى شمردند و از این رو حکم به قتل او دادند. على محمد همراه یکى از پیروانش در 27 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شد.
همان طور که دیدیم سید على محمد آرا و عقاید متناقصى ابراز داشته است اما از کتاب بیان که آن را کتاب آسمانى خویش مى دانست ، برمى آید که خود را برتر از همه انبیاى الهى و مظهر نفس پروردگار مى پنداشته است و عقیده داشت که با ظهورش آیین اسلام منسوخ و قیامت موعود در قرآن ، به پا شده است . على محمد خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را ((من یظهره الله )) (کسى که خدا او را آشکار مى کند) خوانده است و در ایمان پیروانش بدو تاءکید فراوان دارد. او نسبت به کسانى که آیین او را نپذیرفتند خشونت بسیارى را سفارش کرده است و از جمله وظایف فرمانرواى بابى را این مى داند که نباید جز بابیها کسى را بر روى زمین باقى بگذارد. باز دستور مى دهد غیر از کتابهاى بابیان همه کتابهاى دیگر باید محو و نابود شوند و پیروانش نباید جز کتاب بیان و کتابهاى دیگر با بیان ، کتاب دیگرى را بیاموزند.