داستان غدیر 
ده سال از هجرت پیامبر بزرگ اسلام مى گذرد. در خلال این مدت ، شالوده دین مقدس اسلام در پرتو مجاهدات و مبارزات شبانروزى محمد(ص ) و یاران وفادارش گذارده شده است .
دامنه تعلیمات قرآن مجید هم اکنون به آن سوى مرزهاى جزیرة العرب رسیده است . اوضاع آشفته و پریشان قبایل عرب به تدبیر و رهبرى خردمندانه نبى اکرم سر و صورتى یافته و آتش فتنه ها، قتلها، غارتها، برادرکشیها خاموش شده و نغمه دوستى و برادرى اسلام (انما المؤ منون اخوة ) دلها را به یکدیگر نزدیک ساخته و رشته محکمى از اتحاد و اتفاق ایجاد کرده است .
در این مدت تقریبا تعالیم اسلام گسترش یافته است . اقوام و طوایف بسیارى در سایه دستورات سعادت بخش محمد به آیین مقدسش ‍ گرویده اند. دژهاى مستحکم خیبر به پایمردى دلاورمرد جنگنده اسلام گشوده شده است و سرداران خیبر فاتح مسلمان هر روز براى گشودن دروازه هاى امپراطوریهاى ایران و روم آمادگى بیشترى پیدا میکنند. قیام مردانه و مجاهدات حکیمانه محمد(ص ) در برابر جهل و بت پرستى ، اجتماعات بزرگى را به کیش آسمانى اسلام درآورده است . اینک پس از یک عمر تلاش و کوشش و ده سال دورى از موطن اصلى ، پیشواى شصت و سه ساله اسلام مصمم است که به منظور برگزارى مراسم حج به شهر مکه سفر کند، و براى اولین و آخرین بار در اجتماع بزرگ اسلامى که در ماه ذیحجه پیرامون خانه خدا تشکیل مى گردد، شرکت جوید.
خبر تصمیم پیامبر اکرم به سفر حج و اعلام حرکت او به سوى مکه معظمه ، توده هاى انبوهى از قبایل بزرگ عرب و سایر مردم مسلمان را همچون سیل به سوى مدینه سرازیر مى کند؛ مردمى که از راههاى دور و نزدیک طى طریق مى کنند تا به حضرتش اقتدا کنند و همسفرش باشند و به افتخار برگزارى این سنت بزرگ در حضورش ، نائل آیند.
هم اکنون روز شنبه بیست و پنجم ماه ذیقعده سال دهم هجرت است . وضع شهر مدینه گویى با دیگر روزها فرق کرده است . جنب و جوش بیسابقه یى است . در بیشتر خانه ها و منازل ، افرادى خود را براى سفر آماده مى کنند. در کوچه ها و معابر پر پیچ و خم شهر عده اى به شتاب در رفت و آمدند. دسته اى با کسان خود وداع مى کنند و به عجله خود را به کاروانهاى مکه مى رسانند. هیاهویى برپاست و جمیعت فراوانى از مرد وزن به بدرقه عزیزان خود آمده اند و در حالتى که قطرات اشک از چشمانشان سرازیر است ، کاروانیان را سفر به خیر مى گویند.
در این میان ، پیامبر عظیم الشاءن اسلام پس از غسل و نظافت ، تنها در دو جامه صحرایى ، پیاده در پیشاپیش مردم حرکت مى کند و به همراهیش کلیه افراد خاندان ، زنان و مهاجران ، انصار و سایر مسلمانان در حرکتند. پس از چند ساعت این قافله بزرگ ، شهر مدینه را پشت سر گذارده به جانب مکه روان مى شود. در این هنگام به واسطه شیوع بیمارى آبله ، عده کثیرى از اهالى مدینه مبتلایند و قادر به همراهى پیغمبر در این سفر نیستند. با وجود این ، جمعیت بزرگى - که شمارشان بنابر اقوال مختلف مورخین بین نود هزار تا صد و بیست و چهار هزار نفر است - کاروان همسفر پیامبر را به قصد حج تشکیل مى دهند.
مسافت میان مدینه به مکه در فاصله ده روز پیموده مى شود. این قافله بزرگ مدت پنج روز منازلى را طى میکند و پس از عبور از ((سقیا))، صبحگاه پنجشنبه روز ششم به محلى به نام ((ابواء)) فرود مى آید. به دستور نبى اکرم کاروانیان در این مکان توقف زیادترى مى کنند.
او علاقه مند است چند ساعت در این منزلگاه بماند واز نزدیک در کنار آرامگاهى که از مدتها قبل مشتاق زیارت آن بوده است دعا کند. اینجا سرزمینى است که سالها پیش ، زنى جوان در آغوش خاکهاى گرمش به خواب ابدى فرو رفت و کودک خردسال خود را یتیم و بى سرپرست در زیر آسمان نیلگونش به خداى بزرگ سپرد؛ کودکى که اینک در قیافه مردى شصت و سه ساله جلوه گر است و دیر زمانى است که به فرمان آفریدگار عالم ، برگزیده انسانها و پیشواى جهانیان شده است و اکنون در جوار آرامگاه او به روح بلندش درود مى فرستد و براى او دعا مى کند. آرى اینجا تربت پاک ((آمنه )) مادر رسول خداست . کاروانیان در همینجا نماز صبح را نیز بجا مى آورند.
گرچه کشش مهر مادر، مانع از حرکت اوست ، لیکن شوق زیارت خانه آفریدگار و کعبه یکتاپرستان ، او را به ترک این مکان وادار مى کند. لذا پس از این توقف ، شب همان روز آنجا را ترک گفته فردا وارد صحراى ((جحنه )) مى شوند. و سپس از راه ((قدید)) و ((غمیم )) و ((سرف )) گذشت روز سه شنبه ششم ذیحجه وارد مکه مى گردند.
پس از ورود به شهر، نبى اکرم بى درنگ به قصد زیارت کعبه از در بنى شیبه وارد مسجد الحرام مى شود. و پس از حمد و ثناى پروردگار آسمانها به ابراهیم خلیل جد بزرگوار خود و بنیانگذار این حرم مقدس تحیت و سلام مى فرستد، سپس تکبیر گویان هفت بار خانه خدا را طواف مى کند.
تا روز هشتم ماه ، دسته دسته مرد و زن - غیر از همراهیان پیغمبر و آنان که على (ع ) و ابوموسى از یمن آمده اند - از اطراف و اکناف بلاد وارد مکه مى شوند. در چنین روزى است که شهر مکه شاهد یکى از باشکوهترین مراسم اسلامى است . مراسمى که هزاران تن مسلمان در حضور پیشوا و قائد اعظمشان اجرا مى کنند.
صحن مسجدالحرام ، فضاى وسیع بین صفا و مروه ، دامنه کوههاى منى و عرفات ... مملو از جمعیتى است که زیر یک شعار (( لا اله الا الله ، محمد رسول الله )) و در یک رنگ لباس (حرام ) تهلیل گویان همچون پروانگان ، اطراف شمع وجود پیشواى عزیزشان گرد آمده در پرتو راهنمایى و هدایتش با آفریدگار بزرگ خویش راز و نیاز مى کنند.
محمد(ص ) نیز در حالى که برابر قبیله به حالت خضوع و خشوع ایستاده و ناظر اعمال این جمعیت بیشمار است - که همچون امواج اقیانوسى خروشان در تلاطمند و ((الله اکبر)) گویان مشغول انجام فرائض حج هستند - به وقایع گذشته مى اندیشد و دورانى را به یاد مى آورد که در آن دوران ، کعبه اى که امروز قبله یکتاپرستان و شاهد این اجتماع عظیم موحدان است ، مرکز شرک و جهل و معبد خدایان ساختگى بود. و تنها او بود که توانست متکى به نیروى لایزال خداوندى ، به حکومت شرک و دوران تاریکى و جهل خاتمه دهد و حاکمیت توحید و یکتاپرستى و دانش و اخلاق را براى ابد بنیان گذارد. محمد(ص ) در پیشگاه پروردگار خود سرافراز است که توانسته است وظیفه سنگین رسالت را به بهترین وجه ادا کند و در نتیجه ، ثمرات کوششها و رنجهاى بى شمار خود را در چنین روزى بنگرد.
او آخرین سفارشهاى مذهبى و فرمانهاى الاهى را طى خطابه هاى متعددى در این چند روز ابلاغ کرد و مسلمین را به پایدارى در اداى وظیفه و پیروى از قوانین مقدس اسلام فراخواند.
نبى اکرم در این روز باز هم براى مردم سخن گفت و در حالى که ربیعة بن امیه بن خلف گفتارش را براى رسیدن به تمامى جمعیت حجگزار تکرار مى کرد چنین فرمود:
اى مردم ! گفتار مرا بشنوید، شاید پس از این سال هرگز شما را در این مکان نبینم . اى مردم ! خونها و مالهاى شما بر یکدیگر حرام و از نظر همدیگر محترم است . شما خدا را ملاقات مى کنید و از اعمال شما خواهند پرسید.
گفتار مرا بفهمید. من به شما ابلاغ کردم . و بدانید که دو چیز گرانمایه در میان شما باقى گذاشتم که اگر بدانها چنگ در زنید، هرگز گمراه نخواهید شد. و آن دو چیز روشن است : نخست کتاب خداست و دوم عترت من .
اى مردم ! بدانید که هر مسلمانى برادر مسلمان دیگر است و براى هیچ کس ‍ از برادرش چیزى حلال نیست ، مگر آن چه به رضاى خاطر بدو بخشد. پس ‍ بر خودتان ستم مکنید.
نبى اکرم آخرین خطبه را در محیط مکه در حالى که به پرده کعبه چنگ زده بود ایراد کرد و خدا را شاهد گرفت که دستورات او را به مردم رسانده است . سخنان او با نیرویى مرموز و نفوذى خارق العاده تا اعماق دل و روح شنوندگان اثر مى گذاشت و صفا و روشنى مخصوصى بدانها مى بخشید. ولى تنها گفته اش که موجب ولوله اى عجیب در صفوف متراکم حج گزاران شد و اندوه عمیقى در جان و دل مسلمانان پدید آورد، این مطلب بود که او ضمن بیانات خویش اعلام داشت که این آخرین سفرش به مکه است ، و آخرین زیارتى است که مى تواند از خانه خدا به جا آورد. او خبر داد که در آینده اى نزدیک ، دعوت الاهى را به سوى مقامات عالى ملکوت لبیک خواهد گفت .
پس از این گفتار بود که محیطى پر حزن و اندوه بر کعبه حکمفرما شد و اشک غم از دیدگان مردم جارى گشت . از این رو حج این سال به نام حج وداع نامیده شد.
در حدود یک هفته است که مراسم حج پایان یافته و نبى اکرم به همراهى کاروانهایى بزرگ ، خانه خدا را ترک گفته است این کاروانها - که رهسپار شهرهاى خویشند - وادیهایى را پشت سر گذاشته اند و اینک به منطقه وسیعى به نام ((جحفه )) گام نهاده اند؛ به صحراى خشک که جز چند درخت تنومند بیابانى و مقدارى خاک و ریگهاى سوزان ، چشم انداز دیگرى ندارد. حرکت یکنواخت شتران قافله و آهنگ زنگها، کاروانیان را در رؤ یایى دور و دراز فرو برده است . هنوز آهنگ جذاب و نواى ملکوتى پیامبر(ص ) در فضاى کعبه - که سفارشهاى لازمى مى کرد و میگفت این آخرین سفر اوست - در گوش اصحاب و یارانش طنین انداز است .
این خاطره چهره آنان را در هاله اى از غم و اندوه گرفته است . یاد فرزندان و دوستان ، عده اى از مسافران را به خود مشغول داشته و مشاهدات تاریخى ، دسته اى دیگر را سرگرم کرده است و سرانجام گروهى به اموال و کالاهایى که در این سفر خریده اند و بهره اى از آنها در شهرهاى خویش خواهند برد، مى اندیشند.
اما در میان این جمع کثیر، پیامبر اکرم - به دلیل رسالت بزرگ و ابدى خویش - به افقى ماوراى اندیشه دیگران مى نگرد، و به موضوعى مى اندیشد که از سنخ منافع و خواسته هاى آنان نیست . فکر او در محور مطلبى دور مى زند که نه تنها بسته به مصلحت زندگانى آینده کاروانیان همسفر اوست ، بلکه متعلق به حیات سعادتمندانه کاروان عظیم بشریت است که بعد از او تا منزلگاه رستاخیز طى طریق خواهد کرد.
او مردى است که بیست و سه سال از عمر پر انقلاب خویش را در راه اشاعه قوانین آسمانى و هدایت انسانها به سوى فضیلت و تقوى سپرده کرده و کلیه دستوراتى که براى سعادتى و کامیابى بشر ضرورى بوده است ، از مبدا وحى کسب کرده و در دسترس جهانیان گذارده است و نکته و دقیقه اى نیست که تاکنون یادآور نشده باشد. در این هنگام او حس مى کند که بیش از چند صباحى از دوران حیات پر از افتخارش باقى نیست و در آینده نزدیکى خورشید جهان افروز وجودش در پس ابرهاى تیره و تار مرگ از دیدگان پنهان خواهد شد. این اندیشه او را به خود مشغول داشته است که :
آیا بعد از او چه کسى مى تواند حافظ این همه قوانین و سنن بوده ، اداره کننده و رهبر توده عظیم انسانیت به سوى کمال و رستگارى باشد؟
آیا آن کس که بعد از او با پاکترین سابقه قومى و نژادى و گذشته نیالوده به شرک و گناه ، وظیفه تهذیب اخلاق جامعه را به عهده خواهد گرفت کیست ؟ و شخصى که در میان مردم به حق و عدالت قضاوت خواهد کرد کدام است ؟
آیا آن فکر بلندى که از سرچشمه علم الاهى سیراب خواهد شد از آن چه کسى است ؟ و آن روح قوى و منطق بلیغى که افکار مردم را به خدا و روز جزا سوق خواهد داد و در نشر تعلیمات دین و اعتلاى اسلام حقیقى خواهد کوشید، به کدام انسان واقعى متعلق است ؟
آیا آن کس که پس از او خواهد توانست آیینه تمام نماى او در میان قوم باشد کیست ؟
آیا آن عنصر شایسته اى که در ارحام و اصلاب پاک پرورش یافته ، داراى سرشتى با صفا و روحى تابناک است و چونان خودش پذیراى حقایق است ، پیشواى هدایت خلق خواهد بود؟
و سرانجام جانشین و خلیفه او کدام انسان کامل است ؟
براى وى از روز روشن آشکارتر است که پس از او سزاوار رهبرى و پیشوایى کیست و خوب مى داند که جامعه امامت بر چه اندامى برازنده و رساست ، با این حال منتظر فرمان الاهى و چشم به راه امین وحى است که به نص ‍ صریح پروردگار، این موضوع را براى اجتماع مسلمانان آشکار سازد.
براى او به سابقه قبلى نزول وحى ، مسلم است که پروردگارش در این موضوع مهم او را بلاتکلیف نخواهد گذاشت و براى پرورش درخت برومند و بارآور دین ، باغبانى کارآزموده و مجرب و پرورش دهنده اى شایسته و کاردان انتخاب خواهد کرد. چون مى داند منصب عالى خلافت ، همانند مقام شامخ نبوت ، موهبتى است الاهى و خداوند به اقتضاى حکمت ، هر که را شایسته بداند براى آن برخواهد گزید و وظیفه مسلمین را پس از وى ؛ در مورد امام و هادى ، با نزول وحى معین خواهد کرد.
این شخص ، پیامبر عظیم الشان اسلام است که غرق در افکار عالى و عمیق خود در حالى که بر شترى سوار است ، در زیر آفتاب گرم صحراى جحفه طى طریق مى کند.
آفتاب سوزان روز هیجدهم ذیحجه کم کم به نصف النهار نزدیک مى شود. حرارت سوزنده صحرا هر لحظه شدیدتر مى گردد. کاروانیان چون رشته زنجیرى دراز به طول چند فرسنگ با آرامى در پى یکدیگر همچنان گام برمى دارند، ولى از آبادى و جاى توقف هنوز خبرى نیست .
تنها سرابهاى پهناورى در چشم اندازهاى دور که همان موج ریگهاى تفتیده در برابر آفتاب است ، با چند درخت پر سایه صحرایى نظرها را به خود جلب مى کند. حرارت آفتاب هر آن بر سرعت کاروان مى افزاید. مسافران شتاب دارند که هر چه زودتر به منزلگاهى فرود آیند، تا خود را از رنج راه و گرماى توانفرساى ریگزار برهانند.
اینک به ناحیه اى رسیده اند در ((جحفه ))، نزدیک ((غدیر خم )) و اینجا محلى است که راه اهل مدینه و مصریان و عراقیان از یکدیگر جدا مى شود. پیغمبر اکرم همچنان سرگرم اندیشه هاى خویش است ، دل بر مبدا وحى گمارده و چشم به سوى آسمان دوخته است و با دیدگان جذاب خود - که دنیایى از عواطف بشر - دوستى و آثار جهان بینى در بر دارد - به دامنه ابهام آمیز افق خیره مى نگرد و گویى از مشرق انوار وحى الاهى منتظر فرمانى بزرگ و امرى خطیر است . آرى چنین است .
انتظار محمد(ص ) چندان نمى پاید. خداوند خواسته حبیبش را بر آورده آخرین و مهمترین موضوع اساسى اسلام را - که پیامبرش مدتهاست چشم به راه اعلام آن از جانب خداست - با فرستادن وحى آشکار مى کند.
در این لحظات ، اطرافیان پیامبر نیک مى بینند که ناگهان چهره گردآلود او بر افروخته مى شود، پلکهایش را بر هم گذارده سنگینى مخصوصى بر او چیره مى گردد، دانه هاى عرق از پیشانى بلندش فرو مى چکد و بیکباره چون کوهى در جاى خود مى ایستد و در این حال کلماتى زیر لب زمزمه مى کند؛ این حالت نزول وحى است که به رسول خدا دست داده است .
به اشاره او شترش را مى خوابانند. صدایش کم کم بلند مى شود. اطرافیانش ‍ به خوبى مى شنوند که این نغمه آسمانى را - که جبرئیل امین ، فرشته وحى بر او نازل کرده است - با لهجه گیرا و محکم خویش تلاوت مى کند:
(( یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ...(1)))
-
اى پیامبر! آنچه از پروردگارت به تو نازل شده است تبلیغ کن ، که اگر ابلاغ کنى رسالت خداوندى را به انجام نرسانده اى ، و (در این کار از کسى پروا مکن که ) خدا تو را از مردم حفظ مى کند.
فرشته وحى به امر خداوند به پیامبر مى گوید که آنچه در باره ولایت و امامت و خلافت بلافصل على (ع ) و واجب بودن پیرویش بر هر فرد مسلمان ، بر او نازل شده است به همه بگوید و به دستور خداوند بزرگ ، على را فرد شاخص و پایگاه عالى دین و رهبر مطلق مسلمانان جهان - بعد از خود - بگرداند.
توقف پیامبر همهمه اى در میان کاروانیان بر پا ساخته است ؛ هیاهویى که با شیهه اسبهاى عربى و زنگ شتران قوافل آمیخته است . سرما از هر سو کشیده شده جملاتى بین افراد رد و بدل میشود:
- چه اتفاق افتاده است ؟
-
اینجا؟ اینجا که جاى فرود آمدن نیست !
این بیابان آتشزا که از تابش آفتاب سراسر آن زبانه مى کشد؟!
-
در کنار این کوه تفتیده ! در این بیابان بى آب و علف !
-
در اینجا چه مى خواهند بکنند؟ براى چه توقف کرده اند؟
-
کاش زودتر به راه ادامه دهیم ، شاید از نسیم دشتهایى که در پیش است آسایشى یابیم و به منزلگاه مناسبى برسیم !
-
آیا چه پیش آمد که محمد مهربان را وادار کرده است ما را در این سرزمین ملتهب و ظهر گرما بار امر به توقف دهد؟
- آیا باز چه فرمانى از خداوند بر محمد نازل گشته است ؟
در این هنگام ، از جمعیتى که با پیغمبر اکرم همراهند، جلودارانشان مسافتى از صحراى جحفه را پیموده اند و عده اى نیز هنوز به نقطه توقف او نرسیده اند. به فرمان پیامبر، آنان را که جلو رفته اند باز مى گردانند و آنان را که از عقب مى رسند نگاه مى دارند و محل اجتماع ، نزدیک برکه (غدیر) معین مى گردد. این آبگیر معروف - که اطراف آن را چند درخت تنومند پر سایه احاطه کرده است - مسافران خسته و گرمازده را به سایه هاى اطراف خودش که هنوز مقدارى از لطافت نسیم صبحگاهى را در خود نگاه داشته است فرا مى خواند، اما با اشاره پیامبر کسى به آنجا نزدیک نمى شود تا همه بیایند و این سایبانهاى طبیعى ، محلى براى اقامه نماز باشد. زیرا هنگام نماز باید از هر جهت آمادگى داشت . سپس عده اى ماءمور مى شوند که زیر درختان را از خار و خاشاک پاک کنند، تا ابتدا نماز ظهر که هنگام آن فرارسیده است در آنجا برگزار گردد.
نبى اکرم نماز ظهررا با افراد کاروان از مرد و زن به جاى مى آورد و پس از پایان نماز براى ابلاغ امر مهمى - که خداوند او را براى آن به توقف در این سرزمین مامور کرده است - به وسیله منادیانى چند، مردم را خبر مى دهد که همگى گرد او جمع شوند.
روز بسیارى گرمى است و حرارت آفتاب به منتها درجه شدت رسیده است ، به طورى که مردم از جامه خویش سایبانهایى بر روى سرشان درست کرده و رداهاى خود را به دور پا پیچیده اند. با این وصف در زیر اشعه آفتاب ، انبوه متراکم جمعیت سراسر صحرا را فرا گرفته است .
در مکان مرتفعى روى تخته سنگهاى دامنه کوهستان از چند جهاز شتر منبرى بلند بنا کرده اند که از فراز آن ، پیامبر بزرگ اسلام بتواند به صورتى در برابر این اجتماع وسیع قرار گیرد که همگى او را ببینند و سخنش را بشنوند. در این هنگام پیامبر مهربان بر فراز منبر میرود. با اشاره او غوغا و همهمه مردم یکباره خاموش مى شود، نفسها در سینه حبس مى گردد، بر سراسر جمعیت سکوتى محض مستولى مى شود و صحرا آرامش یکنواخت خود را باز مى یابد. گویى سراپاگوش شده اند که صداى مقتداى گرامى خود را از جان و دل بشنوند.
محمد(ص ) بر جهاز شتران مى ایستد و در برابر دیدگان هزاران تن مسلمان چنین آغاز سخن مى کند:
سپاس و ستایش مخصوص خداوند است . ما از او کمک مى خواهیم . به او ایمان مى آوریم و بر او توکل مى کنیم ... ما از بدیهاى نفس و زشتیهاى کردارمان به پروردگار خود پناه مى بریم . او خداوندى است که اگر کسى را (به دلیل گناه کردن و نیت بد خود او) گمراه کند آن کس رهنمایى نمى یابد و اگر کسى را هدایت فرماید آن کس گمراه کننده اى نخواهد داشت . من گواهى مى دهم که معبودى نیست جز آفریدگار یکتا که بخشنده و مهربان است و شهادت مى دهم که محمد بنده و فرستاده اوست .
بارى ، اى مردم ! خداى مهربان آگاه مرا خبر داده است که عمر هر پیغمبر طبق سنتى است که از آن رو مى دانم نزدیک است مرا داعى الاهى و پیک اجل در رسد. من مسئولم و شما نیز مسئولیت دارید... از شما سؤ ال مى کنم : در پیشگاه خداوند درباره من چه خواهید گفت ؟ آیا وظیفه رسالت را ادا کرده ام و شما را به راه راست و دین خدا فراخوانده ام ؟
مردم یک آواز جواب مى دهند:
ما گواهى مى دهیم که تو همانا تبلیغ کردى و اندرز گفتى و فراوان کوشیدى . خداوند به تو پاداش خیر دهاد.
بار دیگر براى توضیح و تاءکید مى فرماید:
آیا شما شهادت نمى دهید که معبودى جز خداى یکتاى بیهمتا نیست ، و محمد بنده و رسول اوست و بهشت و دوزخ و مرگ و قیامت حق و مسلم است و بدون شک و تردید خواهد آمد؟
باز همگى مى گویند:
آرى ، به اینها گواهى مى دهیم .
پیامبر در آن حال مى فرماید:
((خداوند، گواه باش !))
سپس گفتارش را چنین ادامه میدهد:
-
همگى سخن مرا مى شنوند؟
-
آرى !
-
بدانید من در رستاخیز پیش از شما کنار حوض کوثر مى رسم و شما بر من وارد خواهید شد. و آن حوضى است پهناور که بر لب آن جامهاى بیشمارى است .
اکنون که داستان چنین است و روز پاداشى در پیش ، و مى باید در روز قیامت به پیامبر خود ملحق شوید، ببینید! نگاه کنید! که در مورد دو شى ء گرانقدر و دو جانشینى که میان شما مى گذارم چگونه رفتار مى کنید؟
در این هنگام از میان انبوه جمعیت ، شخصى فریاد مى کشد:
اى رسول خدا! این دو جانشین که مى گویى کدامند؟
پیامبر اکرم پاسخ مى دهد:
کتاب خداوند که رشته اى است پیوسته ، از یک سر به دست اوست و از یک سر به دست شما. پس به کتاب خدا چنگ در زنید.
و عترت و خانواده من . پروردگار مهربان آگاه ، مرا خبر داده است که این دو شى ء گران ارج (قرآن مجید، خاندان نبوت ) هرگز از یکدیگر جدا نخواهند گشت تا در رستاخیز در کنار کوثر بر من وارد شوند. و من نیز همین را آرزو داشته و از خداوند بزرگ درخواست کرده ام . پس به شما سفارش مى کنم که این دو امانت گرانمایه و پر ارج را پشت سر مگذارید که به هلاکت و شقاوت خواهید رسید و از آن - دو فاصله هم مگیرید که سرانجامى بد خواهید داشت .
کلام گرم نبى اکرم و طنین آهنگ محکم و رساى او در فضاى ((غدیر)) همچون نواهاى آسمانى ، دلها را مى لرزاند و مانند آب زلالى جانهاى ملتهب را خنک و شادمان مى ساخت .
خطبه آن حضرت نزدیک چهار ساعت طول کشید. در فاصله این مدت امور مختلفى را یادآور شد و آیات بسیارى از کتاب آسمانى مسلمانان را به مناسبت مطالب خود قرائت کرد. سپس اندکى درنگ نمود و در حالى که به اطراف خود در میان توده مردم مى نگریست ، به آوازى بلند على را نزد خود فراخواند و او را ابتدا یک پله پایین تر از خویش بر فراز منبر نشایند و به جمعیت خطاب کرده چنین فرمود:
اى گروه مسلمانان ! تاکنون سه نوبت جبرئیل امین از جانب خداوند به من وحى آورد که تمام انبیاى پیش از تو خلفا و جانشینان خود را معرفى کرده اند. و چون در این روز ولایت و امامت على از طرف آفریدگار کائنات بر تمام موجودات عالم عرضه شده است . تو نیز باید ولایت و پیشوایى او را به مردم ابلاغ کنى .
ولى ... چون مى دانم که برخى منافقند و مؤ من یکدل کم است ، در اجراى این فرمان خداوند سه مرتبه عذر آوردم ، تا این آیه : (( یاایها الرسول بلغ ما انزل الیک ...)) هم اکنون بر من نازل شده و مرا بر آن داشت تا شما را آگاه کنم که خلیفه و مولا و امیر بعد از من این مرد - اشاره به على (ع ) - یعنى پسر عم و داماد من است .
سپس پیشواى سالخورده اسلام ، در آن اجتماع بزرگ و روز داغ و بیابان تفتیده براى اینکه کمترین ابهامى نماند، دست على را گرفت وبلند کرد، چنانکه سپیدى زیر بغل آن دونمایان شد، آنگاه به دنبال سخنان خود چنین افزود:
اى مردم ! مى پرسم از شما: نسبت به مؤ منان حتى از خودشان سزاواتر به تصرف در امور و سنجش مصلحتها کیست ؟))
مردم یک آواز جواب دادند: ((خدا و رسول او داناترند)).
-
آیا من سزاوارتر به شما از خود شما نیستم ؟
-
چنین است .
آنگاه منشور آسمانى خلافت را خواند:
(( من کنت مولاه فهذا على مولاه . (2)
اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه
و انصر من نصره ، و اخذل من خذله ...))
هر که من مولاى اویم ، این على مولاى اوست .
پروردگارا!
دوستى کن با آن کس که على را دوست و پیرو باشد!
دشمن بدار آن را که على را دشمن بدارد!
یارى کن هر کس یاریش کند!
یارى مکن کسى را که بى یارش گذارد!
دوستار آن باش که دوست على باشد!
کیفر ده آن را که با وى بستیزد!
حق را بر محور وجودش بچرخان ؛ هرگونه که او باشد!
هان ! هر حاضرى به غایبان ابلاغ کند.
پیامبر عظیم الشاءن ، زمانى دراز دست على (ع ) را همچنان بلند نگاه داشت و با تمام خصوصیات و مشخصات به مردم معرفیش کرد. آن حضرت ضمن بیاناتش در حدود هفتاد و سه مرتبه مردم را به عنوان ((معاشر الناس )) (3) مورد خطاب قرار داد و آنان را از مخالفت با على (ع ) ترسانید، و پى در پى مخالفان او را به عذاب دردناک ابدى و قهر و خشم خداوندى بیم داد و براى دوستانش سعادت جاودانى و بهشت موعود را ضمانت کرد و همى یادآور شد که : در پیروزى از على (ع ) بزرگى و سیادت مسلمانان مصون مى ماند و اعتلاى جهانى دین اسلام مسلم است و گرنه جز تباهى و فساد اجتماع ، و روشهاى غلط، و دورى از علوم قرآن و محرومیت از تربیت صحیح ، چیزى دیگر عایدشان نخواهد گشت .
طى این سخنرانى چند ساعته ، حجت بر امت تمام شد و موضوع خطیر خلافت و امامت از جانب خداوند به مردم ابلاغ گردید. هنوز دریاى جمعیت ، رسول خدا(ص ) را احاطه کرده بود که فرشته وحى فرود آمد و از سوى خدا او را ماءمور ساخت که این آیه را براى مردم بخواند. پیامبر خدا با لهجه روح پرور خود چنین خواند:
(( الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا ))
-
امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم ، و اسلام را برگزیدم تا آیین شما باشد.
سپس با صدایى که گویى از اعماق طبیعت برمى خاست فریاد کشید:
الله اکبر!!
دین کامل گشت ، نعمت خداوند اتمام پذیرفت ، و پروردگار به رسالت من و امامت على پس از من خوشنود شد.
آنگاه در برابر گروهى متجاوز از صد و بیست هزار مسلمان از منبر فرود آمد، در حالتى که به قول یکى از فصحاى عرب که در آن روز حاضر بود، (حضرت ) محمد در حال پایین آمدن به قدرى شادمان و فرحناک بود که گفتى مهمترین وظیفه را انجام داده و بزرگترین فرمان الاهى را ابلاغ کرده است .
بدین ترتیب فصل نوینى در تاریخ اسلام گشوده مى شود، زیرا با شخصیت ترین مرد نامى دنیاى اسلام ، یعنى فاتح جنگهاى خیبر و بدر و خندق و...، یار وفادار و شجاع رسول خدا و پسر عم و داماد او، در شهر علم نبوى و مجسمه تمام نماى اخلاق نبى معظم ، از امروز به فرمان پروردگار عالمیان و به ابلاغ رسولش ، به مقام والاى امامت و جانشینى پیامبر خدا مى رسد، و منبر و محراب پیغمبر بدو تفویض مى گردد. آرى او شایسته ترین انسانى است که سزاوار است بر کرسى جانشینى نبى اکرم جاى گیرد و بر مسند رهبرى مسلمانان تکیه زند.
على (ع ) به پیشوایى اسلام برگزیده شد، چه مژده اى بزرگ ! و چه انتخابى شایسته !
با فرود آمدن پیامبر اکرم از منبر، هلهله شادى از میان انبوه مردم برخاست و اشک شوق از دیدگان اصحاب او و دوستداران اسلام جارى گشت ، احساسات گرم و پر شورى که صد و بیست هزار مسلمان ، بلکه بیشتر، نسبت به على (ع ) ابراز مى داشتند و فریادهاى شعفى که به آسمان بلند مى گشت ، شکوه و ابهت بیمانندى به این اجتماع وسیع مى بخشید.
على آن بزرگ پیشواى پرهیزگاران در حالتى که پشت سر پیغمبر به آهستگى گام بر مى داشت ، از میان افرادى که او را احاطه کرده بودند به طرف سراپرده اى که برایش ساخته بودند و محل بستن پیمان و اجراى مراسم بیعت بود، پیش مى رفت .
در این هنگام دسته دسته مردم به حضورش مى رسیدند و دست مردانه او را به عنوان پیشوایى خویش مى فشردند. رؤ ساى قبایل ، سران عشایر و طوایف و بزرگان مهاجر و انصار به خدمتش مى رسیدند و رهبریش را تهنیت و تبریک مى گفتند: از میان این جمع بسیار، کسانى از همه بیشتر از امامتش ‍ اظهار خوشوقتى مى کردند. از اینان ابوبکر بن ابى قحافه ، طلحه ، زبیر و عمر بن خطاب را مى توان اسم برد. مخصوصا ابوبکر و عمر، به وى چنین اظهار مى کردند:
به به اى پسر ابوطالب ! تهنیت باد تو را که مولاى ما و مولاى هر مرد و زن مؤ من شدى .
ابن عباس که از قبیله بنى هاشم و از بزرگان اصحاب بود، گفت :
به خدا قسم این پیمان در گردن مردم ثابت شد.
حسان ، شاعر معروف پیغمبر مى گفت : اى بزرگان قریش ! من پس از بیعت در حضور پیغمبر گواهى مى دهم که ولایت و امامت على ثابت شد. آنگاه به عرض پیغمبر رسانید که اجازه دهید اشعارى درباره على بگویم و شما بشنوید. با کسب اجازه از پیغمبر قصیده شیوایى همان هنگام به مبارکى آن روز فرخنده سروده در برابر جمع خواند و در آن گفت :
پیامبر مسلمانان ، در روز غدیر با آواز رسا آنان را فراخواند. و شگفتا! چگونه گفتارش را به گوش همگان رسانید. همانا فرشته وحى به امر خداوند بر او نازل شد که تو در پناه آفریدگارى . از دشمنان مترس و امر ولایت را که خدا بر تو نازل کرده است ابلاغ کن .
او در کنار برکه ((غدیر)) به پا ایستاد و دست على را گرفت و بلند کرد و به آوازى بلند، از مردم پرسید:
سرپرست شما، و سزاوارتر از شما به شما کیست ؟ و پیشوا و راهنمایتان چه کسى است ؟
در آنجا همه بدون هیچ گونه ابهامى گفتند: خداى تو مولاى ماست ، و تو پیغمبر و رهبر ما هستى و هرگز کسى نسبت به تو عصیان نخواهد ورزید و از گفته امروز تو سرباز نخواهد زد.
آن گاه به على خطاب کرد و گفت : برخیز و در برابر مردم بایست . چون همانا دوست دارم و خوشنودم که تو بعد از من امام و رهبر باشى . پس هر کس من مولاى اویم همانا این على مولا و ولى اوست ، و شما اى مسلمانان ! نسبت به على یارانى وفادار و صادق باشید و از سر صدق و دوستى او را یارى کنید!
و در آنجا دعا کرد که : خداوندا! دوست على را دوست بدار و با آن کس که با على دشمنى کند دشمن باش !
پروردگارا! یاران على را کمک کن ؛ آن کسانى که یارى مى کنند پیشواى رستگارى و هدایت را؛ همو را که چون ماه شب چهارده با تابش فروغ خود تاریکیهاى جهل و گمراهى را مى زداید و شاهراه مستقیم را با پرتو جمال خویش روشن مى کند...(4)

 

دسته ها :
شنبه بیست و سوم 9 1387
X