امام حسین(علیه السلام) چگونه یزید را رسوا می‌کند؟

السلام علیک یا ثارالله

 

 

غـیـر از نـقـش یـادآورى در زنـده مـانـدن حـق و رسـوایـى بـاطـل، بـراى خـنـثـى کـردن نـقـشـه‌هـاى پـیـروان بـاطـل، بـایـد تـوطئه‌ها را افشا کرد و به تبیین جنایات پرداخت، تا آنچه اتّفاق افتاده، در پـس پـرده کـتـمـان بـاقـى نـمـانـد. افشاگرى همیشه در روشن ساختن اذهان نسبت به واقعیّات و بـسـیـج مـردم علیه باطل، کار ساز بوده است. در انقلاب اسلامى ایران، نطقى که امام خمینى (قدس سره) علیه قرارداد کاپیتولاسیون داشت و به تبعید شدنش انجامید، یکى از این نمونه‌ها بـود، یـا افـشـاگـری‌هـاى "دانـشـجـویـان مـسـلمـان پـیـرو خـط امـام" پـس از اشـغـال لانه جاسوسى آمریکا، پرده از دخالت‌هاى مستمرّ و توطئه‌گرانه آمریکا در امور داخلى ایـران بـرداشـت، یا تجمّع جانبازان شیمیایى و ارائه اسناد استفاده دشمن از سلاح‌هاى شیمیایى در جنگ علیه ایران، رسوایى بزرگى براى عاملان این جنایات داشت .

 

در حـادثـه کـربـلا، یـکـى از رسـالت‌هـاى بـازمـانـدگان حادثه، افشاگرى علیه دشمن بود و ضـربـه زدن به رژیم اموى، از طریق تبیین آنچه در کربلا گذشت.

شاید یکى از دلایلى هم کـه سـبب شد امام حسین (علیه السلام) در حرکت خویش از مدینه به مکّه و سپس به کربلا، زنان و کودکان را هم به همراه آورد، آن بود که اینان در دوران اسارت، به عنوان شاهدان صحنه جنایت و مظلومیّت اهل بیت، دیده‌هاى خود را براى مردم بازگو کنند تا آن وقایع در پشت پرده ابهام نماند.

نـقـش امـام سـجاد(علیه السلام) و حضرت زینب (سلام الله علیها) در این میان حائز اهمیت بود. حضرت زین العابدین (علیه السلام) پس از به خاکسپارى پیکر امام حسین (علیه السلام) و شهداى کربلا، روى قبر پدر شهیدش نوشت: اینجا قـبـر حسین بن على است، آن که او را تشنه و غریب کشتند؛ هذا قبر الحسینِ بن علىّ بن ابى طالب، الذى قـَتـَلوُه عـَطـْشانا غَریبا. (1) حضرت مى‌توانست اوصاف دیگرى براى سیدالشـهـداء بـیان کند، اما تاکید بر این که او را آنگونه به شهادت رساندند، نوعى افشاگرى است. در خطبه‌اى هم که در کوفه ایراد نمود، فرمود:

«اَنَا ابنُ مَنْ قُتِلَ صَبْرا و کفى بذلک فَخرا» (2) ؛ مـن پـسـر کـسـى هـسـتـم کـه بـه (قـتـل صـبـر) کـشـته شد و همین برایم به عنوان افتخار، بس است. (3)

در صورتى که مى‌توانست در معرفى خود و بیان افتخاراتش، اوصاف دیگرى را برشمارد.

در همان نطق که در کوفه داشت، در حضور انبوه مردم فرمود:

«اى مردم، هر کس مرا مى‌شناسد که شناخته است. هر کس مرا نمى‌شناسد، من على بن الحسین هستم، پـسـر آن کـس که حـرمـتـش را زیـر پا نهادند و نعمت را از او سلب کردند، مالش را به غارت بردند، خـانـوداه‌اش را بـه اسـارت گـرفـتـند، من پسر کسى هستم که بى گناه، او را کنار شطّ فرات سر بریدند.» (4)

امام در معرفى خود، بیش از آن که به خود و اوصاف خود بپردازد، به معرّفى پدر شهیدش و یاد جنایت‌هایى کـه در مـورد عترت پیامبر شده است اشاره کرد و این افشاگرى بر ضدّ ابن زیاد و حکومت یزید بود.

در خـطـابـه پـر شـور و افـشاگرانه و بیدارگر خویش در کاخ یزید و در حضور آن همه جمعیّت و دولتمردان سلطه یزید و مهمانانش، پرده کتمان را کنار زد و در آن سخنرانى «انا ابن مکّة و منا، انـا ابـن زمـزم والصـفـا...»(5) اوصـاف و فـضـایـل پـدرش، جـدّش ‍ عـلى بـن ابـى طـالب، جـدّش رسول خدا، و همه خدمات و فضیلت‌هاى دودمان خود را برشمرد، تا آنجا که صداى ضجّه و گریه هـمـه بـلنـد شد و یزید براى جلوگیرى از رسوایى بیشتر و بیم بروز فتنه و آشوبى که در اثـر نـطـق امـام، مـمـکـن بود پیش آید، به مؤذّن گفت اذان بگوید تا شاید فضاى جلسه عوض شـود. امـام سجّاد، از فـرازهـاى اذان هـم در معرّفى خـود و رسـوا سـاختن یـزیـد استفـاده کرد. (6)

ایـن وضـعـیّت را یزید نیز پیش‌بینى مى‌کرد. وقتى امام سجاد(علیه السلام) درخواست کرد که بر فراز منبر رود و او مخالفت کرد، اطرافیان گفتند که این جوان بیمار و اسیر در حضور امیر، نمى‌تواند سـخـن بـگـویـد، بگذار حرف بزند، ولى یزید باز هم مخالف بود و مى‌گفت: اگر او به منبر رود، جز با رسوا ساختن من و آلِ ابوسفیان پایین نخواهد آمد! (7)

حضرت زین العابدین (علیه السلام) پس از به خاکسپارى پیکر امام حسین (علیه السلام) و شهداى کربلا، روى قبر پدر شهیدش نوشت: اینجا قـبـر حسین بن على است، آن که او را تشنه و غریب کشتند؛ هذا قبر الحسینِ بن علىّ بن ابى طالب، الذى قـَتـَلوُه عـَطـْشانا غَریبا. (1) حضرت مى‌توانست اوصاف دیگرى براى سیدالشـهـداء بـیان کند، اما تاکید بر این که او را آنگونه به شهادت رساندند، نوعى افشاگرى است.
یا ابا عبدالله

امام سجاد(علیه السلام) با آن که در طول سفر اسارت، یک کلمه هم با کسى از ماموران همراه، سخن نگفت، چون خباثت آنان را مى‌شناخت، ولى هر جا براى بیان حقایق و رسواگرى دشمن زمینه و مجالى مى‌یـافـت بـه روشـنـگـرى مـى‌پـرداخت. در بدو ورود به شام، پیرمردى که تحت تبلیغات حکومت یزید نسبت به اسرا بدبین بود، به آن حضرت دشنام داد و گفت:

«خدا را شکر که شماها را کشت و امیر را بر شما مسلّط ساخت.»

حـضرت ذهن او را روشن کرد و از او سؤال کرد که آیا آیه «مودتِ ذوى القربى» و «آیه تطهیر» را خـوانـده اسـت؟ او جـواب داد: آرى، فـرمـود: مـا هـمان ذوى القربى هستیم. همان خاندانیم که آیه تطهیر درباره ما نازل شده است. پیرمرد لرزید و شرمنده شد و خود را به پاى امام افکند و اشک ریزان مى‌گفت: "برائت مى‌جویم از کسانى که شما را کشتند..."(8)

هـنگام ورود به مدینه نیز، وقتى همه جمع شدند تا از زبان این گزارشگر امین و صادق، آنچه را بر عترت پیامبر گذشته است بشنوند، امام سجاد(علیه السلام) پس از حمد و ثناى الهى فرمود:

«اى مـردم! خـداونـد مـا را بـا مـصـیـبت‌هاى بزرگى آزمود و رخنه‌اى بزرگ در اسلام پیش آمد. ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) و عترت او را کشتند، زنان و دخترانش را به اسارت بردند، سر مطهّر او را بر فـراز نـیـزه شـهـر بـه شـهـر گـردانـدنـد، و هـیـچ لطـمـه و داغـى بـزرگتر از ایـن نـیـسـت.» (9)

سخنرانى‌هاى حضرت زینب و حضرت ام کلثوم(علیهماالسلام) نیز از همین محتوا و جهت‌گیرى برخوردار بود. بیان مظلومیّت‌هاى اهل بیت، به ویژه آنچه در کربلا اتفاق افتاده است، پیوسته موجب خشم و نارضایى سـتـمـگـران اموى و عباسى و مورد تاکید پیشوایان شیعه بود، چرا که نقش تبیینى و افشاگرى داشـت. عـزاداری‌هـاى شـیـعـه نـیز در طول تاریخ که به دستور امامان و بزرگان دین انجام مى‌گـرفـت، از هـمـیـن مـاهـیـّت نیز برخوردار بود.

امام خمینى(ره) در جملات بسیارى به این بُعد سوگواری‌ها نیز اشاره مى‌فرمود؛ از جمله:

«... این مجالس روضه، این مجالس عزاى سیدالشهدا و آن تبلیغات بر ضدّ ظلم، این تبلیغ بر ضدّ طاغوت است، بیانِ ظلمى است که به مظلوم شده تا آخر باید باشد.» (10)

 

پی‌نوشت‌ها:

1- حیاة الامام زین العابدین(علیه السلام)، ص 166.

2- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 115.

3- براى آشنایى با (قتل صبر)، ر.ک: (فرهنگ عاشورا)، ص 353.

4- حیاة الامام زین العابدین(علیه السلام)، ص 168.

5- همان، ص 175.

6- مقتل الحسین، خوارزمى، ج 2، ص 242.

7- حیاة الامام زین العابدین (علیه السلام)، ص 175.

8- حیاة الامام زین العابدین (علیه السلام)، ص 173.

9- همان، ص 183.

10- صحیفه نور، ج 9، ص 201.

برگرفته از کتاب پیام‌های عاشورا، جواد محدثی .

دسته ها :
سه شنبه دهم 10 1387

بانوى بانوان فاطمه علیها السلام روزى نزد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آمد و از برخى مشکلات زندگى شکایت کرد.
پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله لوحى به او داد و فرمود:
دخترم ! آنچه را در لوح نوشته شده بخوان و به خاطر بسپار!
زهرا بر آن نگریست و دید نوشته شده :
من کان یومن باالله و الیوم الاخر فلا یوذى جاره ، و من کان یومن باالله و الیوم الاخر فلیکرم ضیفه ، و من کان یومن باالله و الیوم الاخر فلیقل خیرا او یسکت .
هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد همسایه خود را نباید بیازارد

و هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید مهمانش را احترام کند

هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید سخن حق بگوید یا سکوت کند.

  بحار: ج 43، ص 61.

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 9 1387

جابربن عبدالله انصارى (صحابه ارزشمند پیامبر) مى گوید:
به امام باقر علیه السلام گفتم :
فدایت شوم ! تقاضا مى کنم حدیثى در مورد عظمت مادرت فاطمه برایم بفرمایید که هر وقت آن را براى پیروان شما خاندان رسالت باز گفتم ، شاد و خرسند شوند.
امام باقر فرمود:
پدرم از رسول خدا نقل کرد که پیامبر فرمود:
وقتى که روز قیامت فرا مى رسد براى پیغمبران الهى منبرهایى از نور نصب مى شود که در میان آنها منبر من بلندترین منبرها خواهد بود. آنگاه خداوند مهربان مى فرماید:
اى پیامبر برگزیده ام ! سخنرانى کن ! و من آن روز چنان سخنرانى مى کنم که هیچ کس حتى پیامبران و سفیران الهى نیز همانند آن را نشنیده باشند.
سپس منبرهایى براى جانشینان پیغمبران نصب مى شود و در میان آنها منبر جانشین من ((على )) از همه منبرها بلندتر است آنگاه خداوند به او دستور مى دهد سخنرانى کند و او سخنرانى مى کند که هیچ کدام از جانشینان پیغمبران خدا مانند آن را نشنیده باشند.
پس از آن براى فرزندان پیامبران ، منبرهایى از نور نصب مى شود و براى دو فرزندم و دو گل باغ زندگى من ((حسن و حسین )) منبرى مى گذارند و از آنان درخواست مى شود سخنرانى کنند و آن دو نور دیده ام سخنرانى خواهند کرد که هیچ یک از فرزندان پیغمبران نشنیده اند.
سپس فرشته وحى ، جبرئیل امین ندا مى دهد که ((فاطمه )) دختر گرامى پیامبر کجاست ؟
آنگاه فاطمه پا مى شود.
از جانب خداوند ندا مى رسد که اى اهل محشر! اکنون شکوه و بزرگوارى از آن کیست ؟
پیامبر و امیرالمؤ منین و دو فرزند گرامى شان جواب مى دهند از آن خداى بى همتا.
خداوند مى فرماید:
اى اهل محشر! من عظمت و بزرگوارى را بر پیامبر برگزیده ام محمد، و بندگان عزیزم على ، فاطمه ، حسن و حسین قرار دادم .
هان اى اهل محشر!
سرها را به زیر آورید و چشمانتان را بر هم نهید! این فاطمه دخت پیامبر است که به سوى بهشت گام برمى دارد.
سپس جبرئیل امین شترى از شترهاى بهشت را که دو سوى آن از انواع زینتهاى بهشتى آراسته و مهارش از لؤ لؤ تازه و زین آن از مرجان است ، مى آورد، بانوى دو جهان بر آن شتر سوار مى شود، آنگاه خداوند مهربان دستور مى دهد یکصد هزار فرشته از سمت راست و یکصد هزار فرشته از سمت چپ فاطمه را همراهى کنند و یکصد هزار فرشته را ماءمور مى کند که آن بانو را بر روى بالهاى خویش گرفته و با این شکوه و جلال او را به در بهشت برسانند.
هنگامى که به در بهشت مى رسد، به پشت سر خویش نگاه مى کند، از جانب خداوند ندا مى رسد:
اى دختر پیامبر محبوب من چرا وارد بهشت نمى شوى ؟
جواب مى دهد:
خداوندا! دوست دارم در چنین روزى مقام و منزلت من به همگان روشن گردد.
ندا مى رسد:
اى دختر حبیب من برگرد به سوى محشر نظاره کن ! هر کس در سویداى قلب او مهر تو یکى از فرزندان معصوم تو است برگیر و او را وارد بهشت ساز.
سپس امام باقر فرمود:
هان اى ((جابر))! به خدا سوگند! که مادرم فاطمه آن روز شیعیان و دوستان خود را از میان مردم جدا مى کند، همانند پرنده اى که دانه هاى سالم را از میان دانه هاى فاسد بر مى چیند. آنگاه پیروانش به همراه آن بانو به سوى بهشت روان مى شوند.
وقتى که بر در بهشت مى رسند بر دلهایشان الهام مى گردد بایستند و آنها مى ایستند. در این وقت از سوى پروردگار ندا مى رسد:
اى دوستان من ! چرا ایستاده اید شما که مورد شفاعت فاطمه قرار گرفته اید.
پاسخ مى دهند:
بار پروردگارا! دوست داریم در این چنین روزى ارزش بندگى و محبت اهل بیت رسالت را ببینم و مقام ما شناخته شود.
ندا مى رسد:
دوستان من به سوى صحراى محشر بنگرید! هر کس شماها را به خاطر محبتتان به فاطمه دوست مى داشت و هر کس در راه محبت شما به فاطمه اطعام و احسان مى کرد و آن کس که به خاطر شما به آن بانو، لباس ‍ مى پوشانید و آب گوارا مى داد و هر کس غیبت غیبت کننده را به خاطر داشتن محبت شما به فاطمه رد مى کرد و از شما دفاع مى نمود... دست همه آنان را بگیرید و به همراه خود داخل بهشت جاوید بسازید.

  بحار: ج 8، ص 51.

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 9 1387

حضرت على علیه السلام مى فرماید:
در محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله بودیم ، فرمود:
به من بگویید بهترین و پسندیده ترین چیز براى یک زن مسلمان چیست ؟
ما همگى از پاسخ عاجز ماندیم .
سپس از خدمت حضرت بیرون آمدیم و من به خانه برگشتم ، قضیه را به فاطمه اطلاع دادم .
زهراى مرضیه اظهار داشت :
بهترین چیز براى یک زن مسلمان آن است که مردهاى نامحرم را نبیند و مردهاى اجنبى هم او را نبینند.
آنگاه خدمت پیامبر اسلام برگشتم و پاسخ فاطمه را به حضرت رساندم . پیغمبر صلى الله علیه و آله از شنیدن جواب به قدرى خوشحال شد که فرمود: ان فاطمه بضعه منى
حقا فاطمه پاره تن من و جزء وجود من است .

بحار: ج 43، ص 54 و ج 103، ص 238. با تفاوت

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 9 1387

کمیل یکى از یاران مخلص امیرالمؤ منین است ، مى گوید:
از امیرالمؤ منین علیه السلام پرسیدم ، انسان گاهى گرفتار گناه مى شود و به دنبال آن از خدا آمرزش مى خواهد، حد آمرزش خواستن چیست ؟
فرمود:
حد آن توبه کردن است .
کمیل : همین مقدار؟
امام علیه السلام : نه .
کمیل : پس چگونه است ؟
امام : هرگاه بنده گناه کرد، با حرکت دادن بگوید استغفرالله .
کمیل : منظور از حرکت دادن چیست ؟
امام : حرکت دادن دو لب و زبان ، به شرط این که دنبال آن حقیقت نیز باشد.
کمیل : حقیقت چیست ؟
امام : دل او پاک باشد و در باطن تصمیم گیرد به گناهى که از آن استغفار کرده باز نگردد.
کمیل : اگر این کارها را انجام دادم از استغفارکنندگان هستم ؟
امام : نه !
کمیل : چرا؟
امام : براى این که تو هنوز به اصل آن نرسیده اى .
کمیل : پس اصل و ریشه استغفار چیست ؟
امام : انجام دادن توبه از گناهى که از آن استغفار کردى و ترک گناه . این مرحله ، اولین درجه عبادت کنندگان است .
به عبارت دیگر، استغفار اسمى است شش معنى دارد؛
1. پشیمانى از گذشته .
2. تصمیم بر بازنگشتن بدان گناه به هیچ وجه . (تصمیم بر این که گناهان گذشته را هیچ وقت تکرار نکنى .)
3. پرداخت حق همه انسانها که به او بدهکارى .
4. اداى حق خداوند در تمام واجبات .
5. از بین بردن (آب کردن ) هرگونه گوشتى که از حرام بر بدنت روییده است ، به طورى که پوستت به استخوان بچسبد سپس گوشت تازه میان آنها بروید.
6. به تنت بچشانى رنج طاعت را، چنانچه به او چشانیده اى لذت گناه را.
در این صورت توبه حقیقى تحقق یافته و انسان توبه کنندگان به شمار مى رود.

 بحار: ج 6، ص 27.

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 9 1387

روزى امیر المؤ منین على علیه السلام در دوران خلافتش در خارج کوفه با یک نفر ذمى (یهودى یا مسیحى ) که در پناه اسلام بود، همراه شدند.
مرد ذمى گفت :
بنده خدا کجا مى روى ؟
امام فرمود: به کوفه .
هر دو ره راه ادامه دادند تا سر دو راهى رسیدند، هنگامى که ذمى جدا شد و راه خود را پیش گرفت برود، دید که رفیق مسلمانش از راه کوفه نرفت ، همراه او مى آید.
مرد ذمى گفت :
مگر شما نفرمودى به کوفه مى روم ؟
فرمود: چرا.
شما از راه کوفه نرفتى ، راه کوفه آن یکى است .
مى دانم ولى پایان خوش رفاقتى آنست که مرد، رفیق راهش را در هنگام جدایى چند قدم بدرقه کند و دستور پیغمبر ما همین است ، بدین جهت مى خواهم چند گام تو را بدرقه کنم . آنگاه به راه خود بر مى گردم .
ذمى گفت :
پیغمبر شما چنین دستور داده ؟
امام فرمود: بلى .
- این که آیین پیغمبر شما با سرعت در جهان پیش رفت کرد و چنین پیروان زیاد پیدا نمود، حتما به خاطر همین اخلاق بزرگوارانه او بوده است .
مرد ذمى با امیر المومنین سوى کوفه برگشت هنگامى که شناخت همراه او خلیفه مسلمانان بوده است ، مسلمان شد و اظهار داشت :
من شما را گواه مى گیرم که پیرو دین و آیین شما مى باشم .

بحار، ج 41، ص 53 و ج 74، ص 157.

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 9 1387
خاندان خامنه اى
خاندان بزرگ ((خامنه اى )) از سادات اصیل ((حسینى )) و از نسل پاک امام چهارم حضرت على بن الحسین سید الساجدین و زین العابدین علیه السلام هستند.
در طول تاریخ تشیع ، شخصیتهاى بزرگ علمى و دینى از این خاندان ظهور کرده اند. تحقیق در خصوص حیات و آثار آنان از حیطه این کار خارج ، و موقوف به عرصه گسترده تراجم رجال علم و دانش است . اما از آنجا که این نوشتار کوتاه به زندگى پرافتخار یکى از فرزندان بزرگ و فرزانه این خاندان ، یعنى سرور بزرگوار، رهبر مقتدر جهان اسلام حضرت آیة الله العظمى ((سید على خامنه اى )) اختصاص یافته ، مناسب دیده شد که اشارتى شود به زندگى دو فرزانه دیگر از آن خاندان پرافتخار که ارتباطى نزدیک با زندگى و تربیت و رشد مقام معظم رهبرى دارند، یکى مرحوم آیة الله ((سید حسین خامنه اى )) جد رهبر انقلاب ، دومى مرحوم آیة الله ((سید جواد خامنه اى )) پدر بزرگوار ایشان .
سید حسین خامنه اى
فقیه بزرگ مرحوم آیة الله سید حسین حسینى خامنه اى تبریزى فرزند سید محمد تفرشى ، از علما و فقهاى بزرگ شیعى اواخر قرن سیزدهم و اوائل قرن چهاردهم هجرى بود. او تحصیلات عالى خود را در فقه و اصول و کلام و فلسفه در محضر علما و حکماى بزرگ حوزه علمیه نجف اشرف گذرانده ، در فلسفه و علوم معقول از شاگردان فیلسوف برجسته آن عصر مرحوم ((میرزا باقر شکى )) بود.(999)
بعد از تکمیل تحصیلات خود و سالها اقامت و تحقیق و تدریس در نجف ، در سال 1314 ق . به تبریز بازگشت .
وى تصمیم داشت پس از بازگشت از نجف به زادگاهش ((خامنه )) (1000)برگردد، اما شاگردانش که از علماى تبریز بودند، و در نجف در محضر او درس خوانده و از مراتب علم و تقوایش آگاه بودند، نگذاشتند به زادگاهش بازگردد و در تبریز نگه داشتند.(1001)
سید حسین خامنه اى همزمان با تدریس و تربیت طلاب ، به ارشاد مردم و وظایف شرعى در تبریز مشغول شد. او در مسجد جامع تبریز که در کنار بزرگترین مدرسه علوم شهر یعنى مدرسه ((طالبیه )) قرار داشت ، به اقامه نماز جماعت نیز مى پرداخت . از این رو به ((سید حسین پیشنماز)) معروف گردید. سید حسین عالمى روشن بین و فقیهى اجتماعى بود و افکار بلند اجتماعى و سیاسى داشت و از علماى طرفدار مشروطه بشمار مى رفت و مردم را به پاسدارى از نهضت مشروطه تشویق و دعوت مى کرد.(1002) شاید در پرتو همین اندیشه ها و آرمانهاى اجتماعى و انقلابى بودکه پرشورترین و مستعدترین طلبه جوان و آگاه و متفکر آن روز حوزه علمیه تبریز و همشهرى سید حسین خامنه اى ، یعنى شیخ محمد خیابانى به او نزدیک تر شد و در پى ایجاد ارتباط روحانى و معنوى صمیمى در بین آن دو، شیخ محمد با دختر سید حسین وصلت کرد. (1003) گاه گاهى در مسجدجامع به جاى پدرزنش نماز جماعت اقامه مى کرد و از اینجا کم کم مشهورتر گردید.
سید حسین خامنه اى عمرى را به ارشاد هدایت و تاءلیف و تصنیف گذراند و در سال 1325 ق . به ابدیت پیوست . سید حسین فرزندانى عالم و فرزانه داشت از جمله مرحوم سید محمد معروف به ((پیغمبر)) که در نجف اشرف وفات کرده است . (1004) و دیگرى عالم بزرگ سید جواد حسینى خامنه اى رحمة الله علیه .
سید جواد خامنه اى
پدر بزرگوار رهبر انقلاب اسلامى آیة الله سید على خامنه اى ، از علماى بزرگ ، مجتهدان پرهیزگار و روحانیون زاهد روزگار ما بود. در سال 1315 ق . (1005) در تبریز متولد شد و تحت تربیت پدرى فقیه و عالم رشد کرد و بزرگ شد. در ایام جوانى بعد از اتمام دوره سطح ، به نجف اشرف هجرى کرد و در حوزه شکوهمند آن دیار، به فراگیرى سطوح عالیه فقه و اصول و دیگر معارف معقول و منقول پرداخت و چون به قله بلند اجتهاد و فقاهت رسید، به وطن خود بازگشت . سالها در تبریز ماند. آنگاه به مشهد مقدس رضوى عزیمت کرد و به تدریس و تعلیم و تربیت طلاب و ارشاد مردم مشغول شد. سید جواد با دختر فضیلت پیشه عالم معروف مشهد مرحوم سید هاشم نجف آبادى (میر دامادى ) ازدواج کرد. (1006) این بانوى گرامى زنى بود پارسا، پاکدامن ، فداکار، مهربان ، آشنا به وظایف شوهردارى و تربیت فرزند، صبور، و الگوى سادگى و نجابت و پاکى .(1007) سید جواد داراى چهار پسر و چهار دختر بودند. سه نفر از پسرها یعنى آقا سید محمد، آقا سید على (رهبر انقلاب ) و آقا سید هادى در راه دانش و دین ، سیره نیک نیاکان خود را برگزیدند و همه از عالمان دین شدند.
بارى ، سید جواد خامنه اى براى فرزندانش هم پدر بود و هم معلم ، خود را وقف تعلیم و تدریس و تربیت عالمان دینى کرد و به زندگى فقیرانه اى قانع بود و در کمال زهد و پرهیزگارى زیست و پس از عمرى طولانى و پربار، در سال 1406 ق . - 1364 ش . بدرود حیات گفت و در جوار ملکوتى امام هشتم على بن موسى الرضا علیه السلام به خاک رفت .
از زبان رهبر انقلاب
آیة الله خامنه اى خاطرات و گفتنى هاى بسیارى از پدر و مادر و گاه از اجدادش دارند و به مناسبتهاى گوناگون در سخنرانیها، مصاحبه ها و نوشته هاى خویش از آنان - به ویژه از پدرش - ذکر خیرى و یادى کرده ، مطالبى آموزنده و شنیدنى گفته اند. ما در صفحات آینده به تناسب موضوعات مورد نظر، فرازهایى از آنها را زینت اوراق خواهیم کرد. در اینجا به بیان یک نکته مهم از زبان مقام معظم رهبرى در خصوص اعتقاد پدر و مادر بزرگوارشان نسبت به انقلاب اسلامى و امام خمینى (ره ) اکتفا مى کنیم . ایشان در سال 1360، سه سال پس از پیروزى انقلاب اسلامى ، در جایى فرمودند:
((... پدر و مادرم هم (زنده ) هستند و آنها هم (مثل برادرهایم ) معتقد به انقلاب و مرید امام هستند)). (1008)
از میلاد تا مدرسه
رهبر عالیقدر حضرت آیة الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم سید جواد حسینى خامنه اى ، در روز 24 تیرماه 1318 (1009) برابر با 28 صفر 1358 قمرى (1010) در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده بوده اند اولى ((آقا سید محمد)) بود.
زندگى سید جواد خامنه اى مثل اغلب روحانیون و مدرسان علوم دینى ، بسیار ساده بود. آن روز قناعت یک فضیلت حقیقى شمرده مى شد و در زندگى و معیشت عالمان دینى بیشتر و زیباتر جلوه مى کرد و شکوهمند مى نمود. تجمل گرایى و افزون طلبى نیز یک رذیلت محسوب مى شد. البته راههاى مختلف کسب درآمدهاى سرشار براى اهل دنیا آن روزها هم باز بود، اما مردان خدا راه خود را انتخاب و به اندک گذران زندگى قناعت مى کردند و در کمال مناعت و عزت ارزشها را پاس مى داشتند. سید جواد از این گروه مردان خدا بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند.
رهبر بزرگوار از وضع و حال زندگى خانواده اش در ضمن بیان نخستین خاطره اى زندگانى خود چنین مى گویند:
((آن وقتها از لحاظ وضع مالى در فشار بودیم . یعنى خانواده ما خانواده مرفهى نبود. پدرم روحانى معروفى بود، اما خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت . در دوران کودکى با زحمت بسیار براى ما کفش خریده بودند که تنگ بود! پدرم دیگر قادر نبود که اینها را عوض بکند یا کفش دیگرى بخرد. آمدند گفتند که خوب ، این کفشها را مى شکافیم ، اندازه مى کنیم و برایش بند مى گذاریم !... شکافتند و بند گذاشتند، بعد زشت شد! چون بندهایش خیلى فرق داشت ؛ با کفشهاى دیگر خیلى زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم ! و خلاصه چاره دیگرى نداشتیم )).(1011)
ایشان از ((غم نان )) که بسیار تلخ و سنگین بوده و بر دلهاى پاک و ساده دوران کودکى شان سایه افکنده بود، مى گوید:
((من یادم مى آید که آن وقتها نان کم بود، وقت جنگ (دوم جهانى ) بود، سال 1321 و 22؛ که من سه - چهار ساله بودم . آن وقتها در مشهد با اینکه همه چیز هم فراوان بود و هم ارزان ؛ ولى ما نان گندم نمى توانستیم بخوردیم ! نان جو - گندم مى خوردیم ، چون نان گندم گرانتر بود، البته نان گندم دانه اى مى گرفتیم براى پدرم فقط. ما نان جو - گندم مى خوردیم ، گاهى هم نان جو... وضع خیلى خوب نبود. من یادم هست شبهایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمشى بود)).(1012)
اما خانه اى که خانواده سید جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کند:
((منزل پدرى من که در آن متولد شده ام ، تا چهار - پنج سالگى من ، یکى خانه 60 - 70 مترى در محله فقیرنشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى ! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد و معمولا پدر بنابر اینکه روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت : همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود! بعد عده اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم )).(1013)
از آنجا که پدر خانواده یک روحانى روحانى زاده بود و مادر خانواده هم دختر یک روحانى بود و هر دو علاوه بر باطن پاک و تقوا، به حفظ ظاهر و شئون روحانیت توسط تک تک اعضاى خانواده نیز اهمیت مى دادند و سعى داشتند که فرزندان کوچک خانواده از دوران کودکى زى طلبگى و روحانیت را حفظ نمایند.
رهبر بزرگوار انقلاب در این خصوص مى گوید:
((خانواده ما یک خانواده روحانى از دو سو بود، همین دلیل هم بود که ما از بچگى ملبس به لباس روحانى بودیم ، من و برادر بزرگم آقا سید محمد... از دوران دبستان عمامه سرمان بود...))(1014)
((کفشهایى هم که براى ما، پدرمان مى خرید، کفش بنددار نمى خرید، چون مخالف با شؤ ون روحانى بود. کفش معمولى طلبه ها و روحانیون آن وقت یا نعلین بود و یا اگر کفش زمستانى مى خواستند بپوشند، ساده بود، آن وقتها مى گفتند: ((میرزایى )) و بند دار نبود و پدرم آن موقع از آن کفشها مى خرید. ما آرزوى کفش بنددار به دلمان بود، تا الان هم کفش بنددار نپوشیدم ...))(1015)
سید جواد به تربیت فرزندان دقت خاصى داشت و احترام به شخصیت کودک را بزرگ مى داشت و این مساءله ظرافت خاصى مى خواهد، رهبر انقلاب از این خصوصیت پسندیده پدرش چنین مى گوید:
((گاهى پدرم مثلا مى خواست به نماز برود، یا به مسجد مى رفت ... ما را صدا مى کرد. از بچگى به ما ((على آقا)) مى گفتند، على و محمد نمى گفتند، على آقا و محمد آقا مى گفتند، احتراممان مى کردند (صدا مى کردند:) على آقا، على آقا! محمد آقا!... بیایید برویم مسجد. ما هم مى دویدیم عمامه مى گذاشتیم سرمان و عبا مى پوشیدیم و با آقا مى رفتیم مسجد...)) (1016)
بلى ، رهبر انقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر اما روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمى ، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن یا بگیرند و قرآن را در مکتب خانه یاد گرفت . بعد از مکتب ، دو برادر را به مدرسه تازه تاءسیس اسلامى ((دارالتعلیم دیانتى )) بردند و ثبت نام کردند. دوران تحصیل ابتدائى را در آن مدرسه گذراندند. آنگاه پدر اجازه نداد که به مدارس جدید و دبیرستان بروند. چرا که شرائط و محیط مدارس جدید در اثر تحمیل فرهنگ غربى با روحیه روحانى و زهد پیشه سید جواد سازگار نبود. او آرزو مى کرد که فرزندانش وارد حوزه علمیه دینى شوند و راه پدرانشان را ادامه دهند.
از طرفى پسران کنجکاو و دانش دوست ، مخفیانه داوطلب امتحان شدند و مدرک قبولى کلاس ششم را گرفتند و دبیرستان را بطور شبانه ادامه دادند و دروس جدید را خواندند. سید على (رهبر معظم انقلاب ) دوره دبیرستان را خواند ولى تمام نکرد و مدرک دیپلم نگرفت .(1017)
در حوزه علمیه
سید على از دوره دبیرستان ، خواندن ((جامع المقدمات )) و صرف و نحو را آغاز کرده بود. ایشان بعد از مدرسه جدید، وارد حوزه علمیه شد و نزد پدرش و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند.
درباره سبب ورودش به حوزه علمیه انتخاب راه روحانیت مى گویند:
((عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت ، پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوق بودند.))(1018)
ایشان کتب ادبى از قبیل ((سیوطى ))، ((مغنى ))، ((جامع المقدمات )) را نزد مدرسان مدرسه ((سلیمان خان )) و ((نواب )) خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب ((معالم )) را نیز در همان دوره خواند. سپس ((شرایع الاسلام )) و ((شرح لمعه )) را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم ((آقا میرزا مدرس یزدى )) و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنج سال و نیم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهمى در پیشرفت این فرزند برومند داشت .(1019)
رهبر بزرگوار انقلاب ، در زمینه منطق و فلسفه ، کتاب منظومه سبزوارى را ابتدا از مرحوم آیة الله میرزا جواد آقا تهرانى و بعدها نزد مرحوم ((شیخ رضا ایسى )) خواندند.(1020)
در حوزه علمیه نجف اشرف
آیة الله خامنه اى ، از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را در نزد مرجع بزرگ مرحوم آیة الله العظمى میلانى شروع کرده بود. در سال 1336 به قصد زیارت عتبات عالیات ، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم ، سید ابوالقاسم خوئى ، سید محمود شاهرودى ، میرزا باقر زنجانى ، سید یحیى یزدى ، و میرزا حسن بجنوردى ، اوضاع درس ‍ و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدتى ایشان به مشهد بازگشتتند.(1021)
در حوزه علمیه قم
آیة الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیة الله العظمى بروجردى ، امام خمینى (ره )، شیخ مرتضى حائرى یزدى و علامه طباطبائى استفاده کردند.(1022) در سال 1343، از مکاتباتى که رهبرانقلاب با پدرشان داشتند، متوجه شدند که یک چشم پدرشان به علت ((آب چشم )) نابینا شده است بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند!
به این نتیجه رسیدند که به خاطر خدا دست از قم بردارند و به مشهد بروند و از پدرشان مواظبت نمایند. چرا که اگر خدا بخواهد دنیا و آخرت او را از قم به مشهد منتقل مى کند. ایشان در این مورد مى گویند:
((به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم . اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم ، اعتقادم این است که ناشى از همان برى (نیکى ) است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام )). (1023)
ایشان راهش را درست انتخاب کردند. بعضى از اساتید و آشنایان افسوس ‍ مى خوردند که چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آینده چنین و چنان مى شدند!... اما آینده نشان داد که انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سرنوشتى دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان ، رقم زده بود. آیا کسى تصور مى کرد که در آن روز جوان عالم پر استعداد 25 ساله ، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت ، 25 سال بعد، به مقام والاى ولایت امر مسلمین خواهد رسید؟!
البته ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبارزه و زندان و مسافرت ، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتید بزرگ بویژه آیة الله میلانى ادامه دادند. همچنین از سال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلاب جوان و دانشجویان نیز مى پرداختند.(1024)
همچنانکه تبلیغ هم مى کردند و منبر مى رفتند.
مبارزات سیاسى
آیة الله خامنه اى به گفته خویش ((از شاگردان فقهى ، اصولى ، سیاسى و انقلابى امام خمینى (ره ) هستند))(1025) اما نخستین جرقه هاى سیاسى ومبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید سید مجتبى نواب صفوى در ذهن ایشان زده است زیرا نواب صفوى با عده اى از فدائیان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان سخنرانى پرهیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى ، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیس و دروغگویى آنان به ملت ایران ، ایراد کردند. آیة الله خامنه اى که آن روز از طلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدت تحت تاءثیر سخنان آتشین نواب واقع شده بود. ایشان مى گویند:
((همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نواب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد)).(1026)
بنابراین نخستین حرکت انقلابى رهبر انقلاب و چند نفر از دوستانش در سالهاى 34 - 35 علیه استاندار لاقید و فاسد استان خراسان به نام ((فرخ )) شروع شد. زیرا او به شعائر اسلامى احترام نمى کرد. آیة الله خامنه اى و دوستانش اعلامیه اى در ارتباط با امر به معروف و نهى از منکر نوشته ، با پست به اطراف فرستادند.(1027)
همگام با امام خمینى (ره )
آیة الله خامنه اى از سال 1341 که در قم بودند و حرکت انقلابى و اعتراض ‍ آمیز امام خمینى علیه سیاستهاى ضد اسلامى و آمریکا پسند محمدرضا شاه پهلوى ، آغاز شد، وارد میدان مبارزات سیاسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشیبهاى فراوان و شکنجه ها و تبعیدها و زندانها مبارزه کردند و از هیچ خطرى نترسیدند.
نخستین بار در محرم سال 1383 از سوى امام خمینى (ره ) ماءموریت یافتند که پیام ایشان را به آیة الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرم و افشاگرى علیه سیاستهاى آمریکایى شاه و اوضاع ایران و حوادث قم ، برسانند. ایشان این ماءموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى ، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى و آمریکا پرداختند. بدین خاطر در 9 محرم (12 خرداد 1342) دستگیر و یک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پیش آمدن حادثه خونین 15 خرداد، باز هم ایشان را از بیرجند به مشهد آورده ، تحویل بازداشتگاه نظامى دادند.(1028) ده روز در آنجا با سخت ترین شرائط و شکنجه و آزارها زندانى شدند و عمال پهلوى موذیانه ترین توهینها و تمسخرها را نسبت به ایشان اعمال کردند. ایشان مى گویند: ((بدنبود! تجربه جدیدى بود، یک دنیاى جدیدى بود با ساواک ، با بازجویى ها و دعواها و اوقات تلخى ها، اهانت هاى شدید و خلاصه ناراحتیهاى مبارزه )).(1029)
دومین بازداشت
رهبر مجاهد و مبارز، آیة الله خامنه اى پس از آزادى از بازداشتگاه لشکر مشهد، به قم رفته فعالیتهاى تحصیلى و عملى خود را ادامه دادند.
در بهمن 1342 رمضان 1383 که امام بزرگوار در قم نبود، علما و روحانیون مبارز بخصوص شاگردان ایشان ، سعى مى کردند رسالت خویش را در آن ماه مبارک انجام دهند، زیرا ماه رمضان ، ماه خداست و فرصت مغتنمى براى بیان حقایق بر مردم مسلمان . از طرفى هنوز تلخى پانزده خرداد و محبوس ‍ بودن امام خمینى از یادها نرفته بود. آیة الله خامنه اى با عده اى از دوستانش ‍ بر اساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانیها و افشاگریهاى پرشور ایشان بویژه در ایام ششم بهمن سالگرد انتخابات و رفراندوم قلابى شاه مورد استقبال مردم قرار گرفت . در روز پانزدهم رمضان که مصادف با میلاد امام حسن علیه السلام بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ایشان در افشاگرى سیاستهاى شیطانى و آمریکایى رژیم پهلوى ، به اوج رسید و ساواک شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار حدود دو ماه در زندان قزل قلعه زندانى شدند و به صورت انفرادى انواع اهانتها و شکنجه ها را تحمل کردند. پس از آزادى ، بى درنگ به دیدار امام خمینى در قیطریه مى روند. امام در قیطریه در یک منزل تحت نظارت در واقع زندانى بود.
آیة الله خامنه اى یک ربع ساعت با شور و اشتیاق تمام به همراه شهید آیة الله سید مصطفى خمینى ، در محضر امام نشستند و امام را زیارت کردند. در خصوص این دیدار مى گویند:
((... خستگى را از تنم دور کرد و به قدرى ذوق زده بودم که گریه کردم و امام خیلى ملاطفت فرمودند. به امام عرض کردم : این ماه رمضان به علت نبودن جنابعالى ، آنطور استفاده نشد که باید؛ لذا از حالا، باید به فکر محرم آینده بود!))(1030)
سومین و چهارمین بازداشت
رهبر فرزانه انقلاب ، در سال 1345 کتاب ((المستقبل للاسلام )). (آینده در قلمرو اسلام ) اثر سید قطب مصرى را به فارسى ترجمه کردند. این کتاب نخستین اثر قلمى و چاپى ایشان بود.(1031) همزمان با ترجمه این کتاب ،فعالیتهاى پایه اى و ایدئولوژیک سیاسى را در سطح حوزه و دانشگاه و حتى در سطح جامعه تداوم و گسترش مى بخشید و کلاسهاى تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامى او در مشهد و تهران با استقبال کم نظیر جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همین فعالیتها سبب عصبانیت ساواک شد و ایشان را مورد تعقیب قرار دادند.(1032) بدین خاطر در سال 1345 در تهران مخفیانه زندگى مى کرد. کتاب ((آینده در قلمرو اسلام )) قبل از آنکه از چاپخانه بیرون بیاید، همه نسخه هایش جز چند نسخه که از قبل بوسیله دوستان هوشیار برداشته شده بود، به غارت ساواک رفت و همه مباشران چاپ و نشر، دستگیر و زندانى شدند! مترجم مجاهد و متفکر هم تحت تعقیب قرار گرفت و یک سال بعد (1346) دستگیر و محبوس شد!(1033) همین فعالیتهاى علمى و نوشتن و ترجمه و برگزارى جلسات و تدریس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار توسط ساواک جهنمى پهلوى در سال 1349 نیز دستگیر و زندانى گردد.
پنجمین بازداشت
آیة الله خامنه اى درباره پنجمین بازداشت خویش به دست ساواک مى نویسد:
((از سال 48 زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیت و شدت عمل دستگاههاى جارى رژیم پیشین نیز نسبت به من ، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانى نمى تواند با افرادى از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت . سال 50 مجددا و براى پنجمین بار به زندان افتادم . برخوردهاى خشونت آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پیوستن جریانهاى مبارزه مسلحانه به کانونهاى تفکر اسلامى به شدت بیمناک است و نمى تواند بپذیرد که فعالیتهاى فکرى و تبلیغاتى من در مشهد و تهران از آن جریانها بیگانه و به کنار است .
پس از آزادى ، دایره درسهاى عمومى تفسیر و کلاسهاى مخفى ایدئولوژى و... گسترش بیشترى پیدا کرد.(1034)
بازداشت ششم
در بین سالهاى 1350 - 1353 درسهاى تفسیر و ایدئولوژى آیة الله خامنه اى در سه مسجد ((کرامت ))، ((امام حسن ))، ((میرزا جعفر)) مشهد مقدس تشکیل مى شد و هزاران نفر از مردم مشتاق بویژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلاب انقلابى و معتقد را بر این سه مرکز مى کشاند و با تفکرات اصیل اسلامى آشنا مى ساخت . درس نهج البلاغه ایشان از شور و حال دیگرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان ((پرتوى از نهج البلاغه )) تکثیر و دست به دست مى گشت و فضاى گرفته شهر شهادت را روشن مى ساخت !... طلاب جوان و انقلابى که درس ‍ حقیقت و مبارزه را از محضر مقام معظم رهبرى در آن سالها مى آموختند، مى رفتند و در اطراف و شهرهاى دور و نزدیک ایران ، افکار مردم را با آن حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند.
این فعالیتها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آیة الله خامنه اى در مشهد هجوم برده ، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشتها و نوشته هایشان را ضبط کردند.
این ششمین و سخت ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز 1354 در زندان کمیته مشترک شهربانى زندان بودند. در این مدت در سلولى با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختیهایى که ایشان در این بازداشت تحمل کردند، به تعبیر خودشان ((فقط براى آنان که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است !)).(1035) پس از آزادى از زندان ، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاشهاى علمى و تحقیقى و انقلابى . البته دیگر امکان تشکیل کلاسهاى سابق را به ایشان ندادند.(1036)
پایه گذارى ((جامعه روحانیت مبارز))
آیة الله خامنه اى در سال 1356 به اتفاق عده اى از روحانیون و علماى بزرگ قم و تهران ، طرح ((جامعه روحانیت مبارز)) سراسر کشور را ریختند.(1037) نقش این نهاد در طول تاریخ انقلاب اسلامى و روند آن بر هیچ کس پوشیده نیست .
در تبعید
رژیم جنایتکار پهلوى در اواخر سال 1356 آیة الله خامنه اى را با وضعى تاءثربار دستگیر و به ایرانشهر براى مدت سه سال تبعید کرد که البته در اواسط سال 1357 با اوج گیرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ایران ، آن رهبر مجاهد از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى علیه رژیم سفاک پهلوى قرار گرفتند.(1038)
و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمل آن همه سختى و تلخى ، ثمره شیرین قیام و مقاومت و مبارزه را دیدند و آن واقعه عظیم پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران و سقوط خفت بار حکومت سراسر ننگ 0 و ظالمانه پهلوى ، و در نتیجه برقرارى حاکمیت اسلام در این سرزمین بود.
در آستانه پیروزى
آیة الله خامنه اى در مشهد مقدس و در صفوف مبارزه مردمى بودند و امام خمینى رهبر کبیر انقلاب در پاریس ؛ مبارزات مردمى به شدت ادامه داشت و رفته رفته اوج مى گرفت . اواخر دى ماه 1357 که محمدرضا شاه پهلوى خونخوار و جنایتکار مجبور به فرار از ایران شد، ((شوراى انقلاب اسلامى ))با شرکت افراد و شخصیتهاى مبارز و بزرگى همچون شهید مطهرى از سوى امام خمینى در ایران تشکیل گردید، آیة الله خامنه اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر کبیر انقلاب ، از مشهد به تهران آمدند.(1039)
پس از پیروزى
آیة الله خامنه اى پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز همچنان پرشور و پر تلاش به فعالیتهاى ارزشمند جامعه اسلامى و در جهت نزدیکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى ، پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظیر و پایه اى و خطیر و بسیار مهم بودند. ما در این نوشتار مختصر به ذکر رؤ وس آنها مى پردازیم و توضیح و تفصیل را به جاى دیگر وا مى گذاریم که اگر ان شاءالله توفیق الهى شامل گردد به آن خواهیم پرداخت .
1 - پایه گذارى ((حزب جمهورى اسلامى ))در اسفند 1357 ش . با همکارى و همفکرى علماى مبارز و همرزم خود شهید بهشتى ، شهید باهنر، موسوى اردبیلى و هاشمى رفسنجانى ؛ در اسفند1357
2 -
معاونت وزارت دفاع در سال 1358
3 -
سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ،1358
4 -
نماینده امام خمینى (ره ) در شوراى عالى دفاع ،1358
5 -
نماینده امام (ره ) در سیستان و بلوچستان ، در فروردین ماه 1358 و حل مشکلات و مسائل سیاسى آن دیار.
6 -
نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى ،1358
7 -
حضور فعال و مخلصانه در لباس رزم ، در جبهه هاى دفاع مقدس در سال 1359 با شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و تجاوز ارتش متجاوز صدام حسین به مرزهاى ایران ؛ با تجهیزات و تحریکات قدرتهاى شیطانى و بزرگ از جمله آمریکا و شوروى سابق .
8 -
ترور نافرجام ایشان توسط منافقین خلق در 6 تیرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران .
9 -
ریاست جمهورى ؛ به دنبال شهادت مرحوم رجائى دومین رئیس ‍ جمهور شایسته اسلام و انقلاب و مردم ایران بود.(1040) آیة الله خامنه اى در مهرماه 1360 با کسب بیش از شانزده میلیون راءى مردمى و حکم تنفید امام (ره ) به مقام ریاست جمهورى ایران اسلامى برگزیده شدند. همچنین از سال 1364 تا1368 براى دومین بار به مقام و مسؤ ولیت انتخاب شدند. (1041)
10 -
ریاست شوراى انقلاب فرهنگى ، 1360
11 -
رهبرى و ولایت امت ، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبیر انقلاب امام خمینى (ره ) توسط مجلس خبرگان رهبرى به این مقام والا و مسؤ ولیت عظیم انتخاب شدند و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل ، با شایستگى تمام توانستند امت مسلمان ایران ، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمایند.
آثار قلمى
در پایان این مختصر، شایسته است به آثار قلمى رهبر بزرگوار انقلاب هم نگاهى داشته باشیم :
الف - تاءلیف و تحقیق و نظر
1 -
طرح کلى اندیشه اسلامى در قرآن .
2 -
از ژرفاى نماز
3 - گفتارى در باب صبر
4 -
چهار کتاب اصلى علم رجال
5 -
ولایت
6 -
گزارشى از سابقه تاریخى و اوضاع کنونى حوزه علمیه مشهد.
7 -
زندگینامه ائمه تشیع (چاپ نشده )
8 -
پیشواى صادق
9 -
وحدت و تحزب
10 -
هنر از دیدگاه آیة الله خامنه اى
11 -
درست فهمیدن دین
12 -
پیام (مجموعه پیام ).
ب - ترجمه
1 -
صلح امام حسن تاءلیف راضى آل یاسین .
2 -
آینده در قلمرو اسلام ، سید قطب .
3 -
مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان ، عبدالمنعم نمرى نصرى
4 -
ادعانامه علیه تمدن غرب ، سید قطب
و... .
دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 9 1387

خداوند به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وحى کرد که من از جعفر بن ابى طالب به خاطر چهار صفت قدر دانى مى کنم .

پیغمبر صلى الله علیه و آله جعفر را خواست و موضوع را به ایشان خبر داد.

جعفر عرض کرد:

اگر خداوند به شما وحى نمى کرد، من هم اظهار نمى کردم .

یا رسول الله ! من هرگز شراب ننوشیدم ، زیرا مى دانستم که اگر بنوشم عقلم نابود مى شود.

و هرگز دروغ نگفتم ، زیرا دروغ خلاف مروت و ضد کمال انسان است .

و هرگز زنا نکرده ام ، زیرا ترسیدم با ناموسم همان عمل انجام بشود.

و هرگز بت نپرستیدم ، زیرا مى دانستم که بت پرستى منفعتى ندارد.

رسول خدا دست مبارکش را بر شانه وى زد و فرمود:

سزاوار است که خداوند به تو دو بال مرحمت کند، تا در بهشت پرواز کنى .(6)

 

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 9 1387

به امام على علیه السلام خبر رسید معاویه تصمیم دارد با لشکر مجهز به سرزمین هاى اسلامى حمله کند.
على علیه السلام براى سرکوبى دشمنان از کوفه بیرون آمد و با سپاه مجهز به سوى صفین حرکت کردند در سر راه به شهر مدائن (پایتخت پادشاهان ساسانى ) رسیدند و وارد کاخ کسرى شدند.
حضرت پس از اداى نماز با گروهى از یارانش مشغول گشت ویرانه هاى کاخ انوشیروان شدند و به هر قسمت کاخ که مى رسیدند کارهایى را که در آنجا انجام شده بود به یارانش توضیح مى دادند به طورى که باعث تعجب اصحاب مى شد و عاقبت یکى از آنان گفت :
یا امیرالمؤ منین ! آنچنان وضع کاخ را توضیح مى دهید گویا شما مدتها اینجا زندگى کرده اید!
در آن لحظات که ویرانه هاى کاخها و تالارها را تماشا مى کرند، ناگاه على علیه السلام جمجمه اى پوسیده را در گوشه خرابه دید، به یکى از یارانش ‍ فرمود:
او را برداشته همراه من بیا!
سپس على علیه السلام بر ایوان کاخ مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور داد طشتى آوردند و مقدارى آب در طشت ریختند و به آوردند جمجمه فرمود: آن را در طشت بگذار. وى هم جمجمه را در میان طشت گذاشت .
آنگاه على علیه السلام خطاب به جمجمه فرمود:
اى جمجمه ! تو را قسم مى دهم ! بگو من کیستم تو کیستى ؟
جمجمه با بیان رسا گفت :
تو امیرالمؤ منین ، سرور جانشینان و رهبر پرهیزگاران هستى و من بنده اى از بندگان خدا هستم .
على علیه السلام پرسید:
حالت چگونه است ؟
جواب داد:
یا امیر المومنین ! من پادشاه عادل بودم ، نسبت به زیردستان مهر و محبت داشتم ، راضى نبودم کسى در حکومت من ستم ببیند. ولى در دین مجوسى (آتش پرست ) به سر مى بردم . هنگامى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به دنیا آمد کاخ من شکافى برداشت . آنگاه به رسالت مبعوث شد من خواستم اسلام را بپذیرم ویل زرق و برق سلطنت مرا از ایمان و اسلام باز داشت و اکنون پشیمانم .
اى کاش که من هم ایمان مى آوردم و اینک از بهشت محروم هستم و در عین حال به خاطر عدالت از آتش دوزخ هم در امانم .
واى به حالم ! اگر ایمان مى آوردم من هم با تو بودم . اى امیرالمؤ منین و اى بزرگ خاندان پیغمبر!
سخنان جمجمه پوسیده انوشیروان به قدرى دل سوز بود که همه حاضران تحت تاءثیر قرار گرفته با صداى بلند گریستند.(25)
امید است ما نیز پیش از فرا رسیدن مرگ در فکر نجات خویشتن باشیم .

بحار: ج 41، ص 24.

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 9 1387

بابیه 

بنیان گذار فرقه بابیه سید على محمد شیرازى است . از آنجا که او در ابتداى دعوتش مدعى بابیت امام دوازدهم شیعه بود و خود را طریق ارتباط با امام زمان مى دانست ، ملقب به ((باب )) گردید و پیروانش ((بابیه )) نامیده شدند. سید على محمد در سال 1235ق . در شیراز به دنیا آمد. در کودکى به مکتب شیخ عابد رفت و خواندن و نوشتن آموخت . شیخ عابد از شاگردان شیخ احمد احسائى (بنیان گذار شیخیه ) و شاگردش سید کاظم رشتى بود و لذا سید على محمد از همان دوران با شیخیه آشنا شد، به طورى که چون سید على محمد در سن حدود نوزده سالگى به کربلا رفت در درس سید کاظم رشتى حاضر شد. در همین درس بود که با مسائل عرفانى و تفسیر و تاءویل آیات و احادیث و مسائل فقهى به روش شیخیه آشنا شد. قبل از رفتن به کربلا، مدتى در بوشهر اقامت کرد و در آنجا به ((ریاضت کشى )) پرداخت . نقل شده است که در هواى گرم بوشهر بر بام خانه رو به خورشید اورادى مى خواند. پس از درگذشت سید کاظم رشتى تا مریدان و شاگردان وى جانشینى براى او مى جستند که مصداق ((شیعه کامل )) یا ((رکن رابع )) شیخیه باشد. در این باره میان چند تن از شاگردان رقابت افتاد و سید على محمد نیز در این رقابت شرکت کرد، بلکه پاى از جانشینى سید رشتى فراتر نهاد و خود را باب امام دوازدهم شیعیان یا ((ذکر)) او، یعنى واسطه میان امام و مردم ، شمرد. هجده تن از شاگردان سید کاظم رشتى که همگى شیخى مذهب بودند (و بعدها سید على محمد آنها را حروف حى : ح 10، نامید) از او پیروى کردند.

على محمد در آغاز امر بخشهایى از قرآن را با روشى که از مکتب شیخیه آموخته بود تاءویل کرد و تصریح کرد که از سوى امام زمان (عج ) ماءمور به ارشاد مردم است . سپس مسافرتهایى به مکه و بوشهر کرد و دعوت خود را آشکارا تبلیغ کرد. یارانش نیز در نقاط دیگر به تبلیغ ادعاهاى على محمد پرداختند. پس از مدتى که گروههایى به او گرویدند، ادعاى خود را تغییر داد و از مهدویت سخن گفت و خود را مهدى موعود معرفى کرد و پس از آن ادعاى نبوت و رسالت خویش را مطرح کرد و مدعى شد که دین اسلام فسخ شده است و خداوند دین جدیدى همراه با کتاب آسمانى تازه به نام ((بیان )) را بر او نازل کرده است . على محمد در کتاب بیان خود را برتر از همه پیامبران دانسته و خود را مظهر نفس پروردگار پنداشته است .

در زمانى که على محمد هنوز از ادعاى با بیت امام زمان علیه السلام فراتر نرفته بود به دستور والى فارس در سال 1261 ق . دستگیر و به شیراز فرستاده شد و پس از آن و پس از آنکه در مناظره با علماى شیعه شکست خورد اظهار ندامت کرد و در حضور مردم گفت : ((لعنت خدا بر کسى که مرا وکیل امام غائب بداند. لعنت خدا بر کسى که مرا باب امام بداند)). پس ‍ از این واقعه شش ماه در خانه پدرى خود تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماکو تبعید شد. در همین قلعه با مریدانش مکاتبه داشت و از اینکه مى شنید آنان در کار تبلیغ دعاوى او مى کوشند به شوق افتاد و کتاب بیان را رد همان قلعه نوشت . دولت محمد شاه قاجار براى آنکه پیوند او را با مریدانش قطع کند در سال 1264 ق . وى را از قلعه ماکو به قلعه چهریق در نزدیکى ارومیه منتقل کرد. پس از چندى او را به تبریز بردند و در حضور چند تن از علما محاکمه شد. على محمد در آن مجلس آشکارا از مهدویت خود سخن گفت و ((بابیت امام زمان )) را که پیش از آن ادعا کرده بود به ((بابیت علم خداوند)) تاءویل کرد. على محمد در مجالس ‍ علما نتوانست ادعاى خود را اثبات کند و چون از او درباره برخى مسائل دینى پرسیدند، از پاسخ فرو ماندد و جملات ساده عربى را غلط خواند. در نتیجه وى را چوب زده تنبیه نمودند و او از دعاوى خویش تبرى جست و توبه نامه نوشت . اما این توبه نیز مانند توبه قبلى او واقعى نبود، از این رو پس از مدتى ادعاى پیامبرى کرد.

پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264 ق . مریدان على محمد، آشوبهایى در کشور پدید آوردند و در مناطقى به قتل و غارت مردم پرداختند. در این زمان میرزا تقى خان امیرکبیر - صد اعظم ناصرالدین شاه - تصمیم به قتل على محمد و فرو نشاندن فتنه بابیه گرفت . براى این کار از علما فتوا خواست . برخى علما به دلیل دعاوى مختلف و متضاد او و رفتار جنون آمیزش شبه خبط دماغ را مطرح کردند و از صدور حکم اعدام او خوددارى کردند. اما برخى دیگر على محمد را مردى دروغگو و ریاست طلب مى شمردند و از این رو حکم به قتل او دادند. على محمد همراه یکى از پیروانش در 27 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شد.

همان طور که دیدیم سید على محمد آرا و عقاید متناقصى ابراز داشته است اما از کتاب بیان که آن را کتاب آسمانى خویش مى دانست ، برمى آید که خود را برتر از همه انبیاى الهى و مظهر نفس پروردگار مى پنداشته است و عقیده داشت که با ظهورش آیین اسلام منسوخ و قیامت موعود در قرآن ، به پا شده است . على محمد خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را ((من یظهره الله )) (کسى که خدا او را آشکار مى کند) خوانده است و در ایمان پیروانش بدو تاءکید فراوان دارد. او نسبت به کسانى که آیین او را نپذیرفتند خشونت بسیارى را سفارش کرده است و از جمله وظایف فرمانرواى بابى را این مى داند که نباید جز بابیها کسى را بر روى زمین باقى بگذارد. باز دستور مى دهد غیر از کتابهاى بابیان همه کتابهاى دیگر باید محو و نابود شوند و پیروانش نباید جز کتاب بیان و کتابهاى دیگر با بیان ، کتاب دیگرى را بیاموزند.

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 9 1387

فرقه بهائیه ، منشعب از فرقه بابیه است . بنیان گذار آیین بهائیت ، میرزا حسینعلى نورى معروف به بهاءالله است ، و این آیین نیز نام خود را از همین لقب برگرفته است . پدرش از منشیان عهد محمد شاه قاجار و مورد توجه قائم مقام فراهانى بود و بعد از قتل قائم مقام از مناصب خود برکنار شد و به شهر نور رفت . میرزا حسینعلى در 1233 در تهران به دنیا آمد و آموزشهاى مقدماتى ادب فارسى و عربى را زیر نظر پدر و معلمان و مربیان گذراند. پس ‍ از ادعاى بابیت توسط سید على محمد شیرازى در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از فعال ترین افراد بابى شد و به ترویج بابیگرى ، بویژه در نور و مازندارن پرداخت . برخى از برادرانش از جمله برادر کوچکترش میرزا یحیى معروف به ((صبح ازل )) نیز بر اثر تبلیغ او به این مرام پیوستند.

پس از اعدام على محمد باب به دستور امیر کبیر، میرزا یحیى ادعاى جانشینى باب را کرد. ظاهرا یحیى نامه هایى براى على محمد باب نوشت و فعالیتهاى پیروان باب را توضیح داد. على محمد باب در پاسخ به این نامه ها وصیت نامه اى براى یحیى فرستاد و او را وصى و جانشین خود اعلام کرد. برخى برخى گفته اند این نامه ها توسط میرزا حسینعلى و به امضاى میرزا یحیى بوده است و حسینعلى این کار و نیز معرفى یحیى به عنوان جانشینى باب را براى محفوظ ماندن خود از تعرض مردم انجام داده است و على محمد در پاسخ به نامه ها میرزا یحیى را وصى خود ندانسته بلکه به او توصیه کرده که در سایه برادر بزرگتر خویش حسینعلى قرار گیرد. در هر حال ، پس از باب عموم بابیه به جانشینى میرزا یحیى معروف به صبح ازل معتقد شدند و چون در آن زمان یحیى بیش از نوزده سال نداشت ، میرزا حسینعلى زمام کارها را در دست گرفت .

امیر کبیر براى فرونشاندن فتنه با بیان از میرزا حسینعلى خواست تا ایران را به قصد کربلا ترک کند، و او در شعبان 1267 به کربلا رفت ؛ اما چند ماه بعد، پس از برکنارى و قتل امیرکبیر در ربیع الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا آقاخان نورى ، به دعوت و توصیه شخص اخیر به تهران بازگشت . در همین سال تیراندازى با بیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیرى و اعدام بابیها انجامید، و چون شواهدى براى نقش حسینعلى در طراحى این سوء قصد وجود داشت ، او را دستگیر کردند.اما حسینعلى به سفارت روس ‍ پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد. سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس ، میرزا حسینعلى به بغداد منتقل شد و بدین ترتیب بهاء الله با حمایت دولت روس از مرگ نجات یافت . او پس از رسیدن به بغداد نامه اى به سفیر روس نگاشت و از وى و دولت روس براى این حمایت قدردانى کرد. در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاء الله ملاقات کردند و حمایت دولتهاى خویش را به او ابلاغ کردند و حتى تابعیت انگلستان و فرانسه را نیز پیشنهاد نمودند. والى بغداد نیز با حسینعلى با بیان با احترام رفتار کرد و حتى براى ایشان مقررى نیز تعیین شد. میرزا یحیى که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب مى دانستند، با لباس درویشى مخفیانه به بغداد رفت و چهار ماه زودتر از بهاء الله به بغداد رسید. در این هنگام بغداد و کربلا نجف مرکز اصلى فعالیتهاى بابیان شد و روز به روز بر جمعیت ایشان افزوده مى شد. در این زمان برخى از بابیان ادعاى مقام ((من یظهر اللهى )) راساز کردند. مى دانیم که على محمد باب به ظهور فرد دیگرى پس از خود بشارت داده بود و او را ((من یظهر الله )) نامیده بود و از بابیان خواسته بود به او ایمان بیاورند. البته از تعبیرات وى برمى آید که زمان تقریبى ظهور فرد بعدى را دو هزار سال بعد مى دانسته است ، بویژه آنکه ظهور آن موعود را به منزله فسخ کتاب بیان خویش ‍ مى دانسته است . اما شمارى از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و خود را ((من یظهره الله )) یا ((موعود بیان )) دانستند. گفته شده که فقط در بغداد بیست و پنج نفر این مقام را ادعا کردند که بیشتر این مدعیان با طراحى حسینعلى و همکارى یحیى یا کشته شدند یا از ادعاى خود دست برداشتند. آدمکشى هایى که در میان بابیان رواج داشت و همچنین دزدیدن اموال زائران اماکن مقدسه در عراق و نیز منازعات میان بابیان و مسلمانان باعث شکایت مردم عراق و بویژه زائران ایرانى گردید و دولت ایران از دولت عثمانى خواست تا بابیها را از بغداد و عراق اخراج کند. بدین ترتیب در اوایل سال 1280 ق . فرقه بابیه از بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه منتقل شدند در این زمان میرزا حسینعلى مقام ((من یظهر اللهى )) را براى خود ادعا کرد و از همین جا نزاع اصلى و جدایى و افتراق در میان بابیان آغاز شد. بابیهایى که ادعاى او را نپذیرفتند و بر جانشینى میرزا یحیى (صبح ازل ) باقى ماندند، ازلى نام گرفتند و پذیرندگان ادعاى میرزا حسینعلى (بهاءالله ) بهائى خوانده شدند. میرزا حسینعلى با ارسال نوشته هاى خود به اطراف و اکناف رسما بابیان را به پذیرش آیین جدید فرا خواند و دیرى نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید فرا خواند و دیرى نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید ایمان آوردند. منازعات ازلیه و بهائیه در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و کشتار رواج یافت و هر یک از دو طرف بسیارى از اسرار یکدیگر را باز گفتند. بهاء الله در کتابى به نام بدیع ، و صایت و جانشینى صباح ازل را انکار کرد و به افشاگرى اعمال و رفتار او و ناسزاگویى به او و پیروانش پرداخت . در برابر، عزیه خواهر آن دو در کتاب تنبیه النائمین کارهاى بهاء الله را افشا کرد و یک بار نیز او را به مباهله فرا خواند. نقل شده است که در این میان صبح ازل برادرش بهاء الله را مسموم کرد و بر اثر همین مسمومیت بهاء الله تا پایان عمر به رعشه دست مبتلا بود. سرانجام حکومت عثمانى براى پایان دادن به این درگیریها بهاء الله و پیروانش را به عکا در فلسطین و صبح ازل را به قبرس تبعید کرد، اما دشمنى میان دو گروه ادامه یافت . بهاء الله مدت نه سال در قلعه اى در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگى در 1308 ق . در شهر حیفا از دنیا رفت .

میرزا حسینعلى پس از اعلام ((من یظهره اللهى )) خویش ، به فرستادن نامه (الواح ) براى سلاطین و رهبران دینى و سیاسى جهان اقدام کرد و ادعاهاى گوناگون خود را مطرح ساخت . بارزترین مقام ادعایى او ربوبیت و الوهیت بود. او خود را خداى خدایان ، آفریدگار جهان ، کسى که ((لم یلد و لم یولد)) است ، خداى تنهاى زندانى ، معبود حقیقى ، رب ما یرى و ما لا یرى نامید. پیروانش نیز پس از مرگ او همین ادعاها را درباره اش ‍ ترویج کردند، و در نتیجه پیروانش نیز خدایى او را باور کردند و قبر او را قبله خویش گرفتند.

گذشته از ادعاى ربوبیت ، او شریعت جدید آورد و کتاب اقدس را نگاشت که بهائیان آن را ((ناسخ جمیع صحائف )) و ((مرجع تمام احکام و اوامر و نواهى )) مى شمارند. بابیهایى که از قبول ادعاى او امتناع کردند، یکى از انتقاداتشان همین شریعت آورى او بود، از این رو که به اعتقاد آنان ، نسخ کتاب بیان نمى توانست در فاصله بسیار کوتاهى روى دهد. بویژه آنکه احکام بیان و اقدس هیچ مشابهتى با یکدیگر ندارند؛ اساس بابیت ، از بین بردن همه کتابهاى غیر بابى و قتل عام مخالفان بود، در حالى که اساس ‍ بهائیت ، ((راءفت کبرى و رحمت عظمى و الفت با جمیع ملل )) بود. با این حال میرزا حسینعلى در برخى جاها منکر نسخ بیان شد.

مهم ترین برهان او بر حقانیت ادعایش ، مانند سید باب ، سرعت نگارش و زیبایى خط بود. نقل شده که در هر شبانه روز یک جلد کتاب مى نوشت . بسیارى از این نوشته ها بعدها به دستور میرزا حسینعلى نابود شد. نوشته هاى باقیمانده او نیز مملو از اغلاط املایى ، انشایى ، نحوى و غیر آن بود. مهمترین کتاب بهاء الله ایقان بود که در اثبات قائمیت سید على محمد باب در آخرین سالهاى اقامت در بغداد نگاشت .

اغلاط فراوان و نیز اظهار خضوع بهاءالله نسبت به برادرش صبح ازل در این کتاب سبب شد که از همان سالهاى پایانى زندگى میرزا حسینعلى پیوسته در معرض تصحیح و تجدید نظر قرار گیرد.

بهائیه پس از بهاءالله 

پس از مرگ میرزا حسینعلى ، پسر ارشد او عباس افندى (1260-1340 ق .) ملقب به عبد البهاء جانشین وى گردید. البته میان او و برادرش محمد على بر سر جانشینى پدر مناقشاتى رخ داد که منشاء آن صدور ((لوح عهدى )) از سوى میرزا حسینعلى بود که در آن جانشین خود را عباس ‍ افندى و بعد از او محمد على افندى معین کرده بود. در ابتداى کار اکثر بهائیان از محمد على پیروى کردند اما در نهایت عباس افندى غالب شد. عبد البهاء ادعایى جز پیروى از پدر و نشر تعالیم او نداشت و به منظور جلب رضایت مقامات عثمانى ، رسما و با التزام تمام ، در مراسم دینى از جمله نماز جمعه شرکت مى کرد و به بهائیان نیز سفارش کرده بود که در آن دیار به کلى از سخن گفتن درباره آیین جدید بپرهیزند. در اواخر جنگ جهانى اول ، در شرایطى که عثمانیها درگیر جنگ با انگلیسیها بودند و آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه انگلیس در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلامیه مشهور خود مبنى بر تشکیل وطن ملى یهود در فلسطین را صادر کرده بود، مسائلى روى داد که جمال پاشا، فرمانده کل قواى عثمانى ، عزم قطعى بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراکز بهائى در عکا و حیفا گرفت . برخى مورخان ، منشاء این تصمیم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگلیس که تازه در فلسطین مستقر شده بود، مى دانند. لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه انگلیس در فلسطین دستور داد تا با تمام قوا در حفظ عبد البهاء و بهائیان بکوشد. پس از تسلط سپاه انگلیس بر حیفا، عبد البهاء براى امپراتور انگلیس ، ژرژ پنجم ، دعا کرد و از اینکه سراپرده عدل در سراسر سرزمین فلسطین گسترده شده به درگاه خدا شکر گزارد. پس از استقرار انگلیسى ها در فلسطین ، عبد البهاء در سال 1340 ق . درگذشت و در حیفا به خاک سپرده شد. در مراسم خاکسپارى او نمایندگانى از دولت انگلیس حضور داشتند و چرچیل ، وزیر مستعمرات بریتانیا، با ارسال پیامى مراتب تسلیت پادشاه انگلیس را به جامعه بهائى ابلاغ کرد.

از مهمترین رویدادهاى زندگى عبدالبهاء، سفر او به اروپا و امریکا بود. این سفر نقطه عطفى در ماهیت آیین بهایى محسوب مى گردد. پیش از این مرحله ، آیین بهایى بیشتر به عنوان یک انشعاب از اسلام یا تشیع و یا شاخه اى از متصوفه شناخته مى شد و رهبران بهائیه براى اثبات حقانیت خود از قرآن و حدیث به جستجوى دلیل مى پرداختند و این دلایل را براى حقانیت خویش به مسلمانان و بویژه شیعیان ارائه مى کردند. مهمترین متن احکام آنان نیز از حیث صورت با متون فقهى اسلامى تشابه داشت . اما فاصله گرفتن رهبران بهائى از ایران و مهاجرات به استانبول و بغداد و فلسطین و در نهایت ارتباط با غرب ، عملا سمت و سوى این آیین را تغییر داد و آن را از صورت آشناى دینهاى شناخته شده ، بویژه اسلام ، دور کرد.

عبد البهاء در سفرهاى خود تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب ، خصوصا تحت عناوین روشنگرى و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، آشتى داد. البته باید توجه داشت که خود بهاء الله نیز در مدت اقامتش ‍ در بغداد با برخى از غربزده هاى عصر قاچار مثل میرزا ملکم خان ، که به بغداد رفته بودند آشنا شد.

همچنین در مدت اقامتش در استانبول با میرزا فتحعلى آخوند زاده که سفرى به آن دیار کرده بود آشنا گردید. افکار این روشنفکران غربزده در تحولات فکرى میرزا حسینعلى بى تاءثیر نبود. نمونه اى از متاءثر شدن عبد البهاء از فرهنگ غربى مساءله وحدت زبان و خط بود که یکى از تعالیم دوازده گانه او بود. این تعلیم برگرفته از پیشنهاد زبان اختراعى اسپرانتو است که در اوایل قرن بیستم طرفدارانى یافته بود، ولى بزودى غیر عملى بودن آن آشکار شد و در بوته فراموشى افتاد. موارد دیگر تعالیم دوازده گانه عبارت است از: ترک تقلید (تحرى حقیقت ) تطابق دین با علم و عقل ، وحدت اساس ادیان ، بیت العدل ، وحدت عالم انسانى ، ترک تعصبات ، الفت و محبت میان افراد بشر، تعدیل معیشت عمومى ، تساوى حقوق زنان و مردان ، تعلیم و تربیت اجبارى ، صلح عمومى و تحریم جنگ . عبد البهاء این تعالیم را از ابتکارات پدرش قلمداد مى کرد و معتقد بود پیش از او چنین تعالیمى وجود نداشت .

پس از عبد البهاء، شوقى افندى ملقب به شوقى ربانى فرزند ارشد دختر عبد البهاء، بنا به وصیت عبد البهاء جانشین وى گردید. این جانشینى نیز با منازعات همراه بود زیرا بر طبق وصیت بهاء الله پس از عبد البهاء باید برادرش محمد على افندى به ریاست بهائیه مى رسید. اما عبد البهاء او را کنار زد و شوقى افندى را به جانشینى او نصب کرد و مقرر نمود که ریاست بهائیان پس از شوقى در فرزندان ذکور او ادامه یابد.

برخى از بهائیانریاست شوقى را نپذیرفتند و شوقى به رسم معهود اسلاف خود به بدگویى و ناسزا نسبت به مخالفان پرداخت . شوقى بر خلاف نیاى خود تحصیلات رسمى داشت و در دانشگاه امریکاییبیروت و سپس در آکسفورد تحصیل کرده بود. نقش اساسى او در تاریخ بهائیه ، توسعه تشکیلات ادارى و جهانى این آیین بود و این فرایند بویژه در دهه شصت میلادى در اروپا و امریکا سرعت بیشترى گرفت و ساختمان معبدهاى قاره اى بهائى موسوم به مشرق الاذکار به اتمام رسید. تشکیلات بهائیان که شوقى افندى به آن ((نظم ادارى امر الله )) نام داد، زیر نظر مرکز ادارى و روحانى بهائیان واقع در شهر حیفا (در کشور اسرائیل ) که به ((بیت العدل اعظم الهى )) موسوم است اداره مى گردد. در زمان حیات شوقى از تاءسیس ‍ این دولت حمایت کرد و مراتب دوستى بهائیان را نسبت به کشور اسرائیل به رئیس جمهور اسرائیل ابلاغ کرد.

بنابر تصریح عبد البهاء پس از وى بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش ، نسل بعد از نسل با لقب ولى امرالله باید رهبرى بهاییان را بر عهده مى گرفتند و هر یک باید جانشین خود را تعین مى کرد. اما شوقى افندى عقیم بود و طبعا پس از وفاتش دوران دیگرى از دو دستگى و انشعاب و سرگشتگى در میان بهائیان ظاهر شد. ولى سرانجام همسر شوقى افندى ،

روحیه ماکسول و تعدادى از گروه 27 نفرى منتخب شوقى ملقب به ((ایادیان امرالله )) اکثریت بهائیان را به خود جلب و مخالفان خویش را طرد و بیت العدل را در 1963 تاءسیس کردند. از گروه ایادیان امرالله در زمان حاضر سه نفر یعنى روحیه ماکسول و دو تن دیگر در قید حیات اند و با کمک افراد منتخب بیت العدل که به ((مشاورین قاره اى )) معروف اند رهبرى اکثر بهائیان را بر عهده دارند. به موازات رهبرى روحیه ماکسول ، چارلز میس ریمى نیز مدعى جانشینى شوقى افندى را کرد و گروه ((بهائیان ارتدکس )) را پدید آورد که امروزه در امریکا، هندوستان و استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده اند. عده اى دیگر از بهائیان به رهبرى جوانى از بهائیان خراسان ، به نام جمشید معانى که خود را ((سماء الله )) مى خواند، گروه دیگرى از بهائیان را تشکیل دادند که در اندونزى ، هند، پاکستان و امریکا پراکنده اند. بر طبق آمارهاى بهائیان جمعیت آنان در سال 1992، پنج میلیون نفر تخمین زده مى شود که البته این آمار اغراق آمیز است .

آیینها و باورهاى بهائیان 

نوشته هاى سید على محمد باب ، میرزا حسینعلى بهاء الله و عبد البهاء، تا حدى نیز شوقى افندى ربانى ، از نظر بهائیان مقدس است ، اما کتب باب عموما در دسترس بهائیان قرار نمى گیرد، و دو کتاب اقدس و ایفان میرزا حسینعلى نورى در نزد آنان از اهمیت خاصى برخوردار است . تقویم شمسى بهائى از نوروز آغاز گشته به نوزده ماه ، در هر ماه به نوزده روز تقسیم مى شود و چهار روز (در سالهاى کبیسه پنج روز) باقیمانده ایام شکرگزارى و جشن تعیین شده است . بهائیان موظف به نماز روزانه و روزه به مدت نوزده روز در آخرین ماه سال و زیارت یکى از اماکن مقدسه ایشان ، شامل منزل سید على محمد باب در شیراز و منزل میرزا حسینعلى نورى در بغدادند.

بهائیان همچنین به حضور در ضیافات موظف اند که هر نوزده روز یک بار تشکیل مى گردد. در آیین بهایى نوشیدن مشروبات الکلى و مواد مضر به سلامت منع شده و رضایت والدین عروس و داماد در ازدواج ضرورى شمرده شده است .

آیین بهایى از ابداى پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادى (فرقه ضاله ) شناخته شد. ادعاى بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سید على محمد باب با توجه به احادیث قطعى پذیزفته نبود. ویژگیهاى مهدى در احادیث اسلامى به گونه اى تبیین شده که راه هر گونه ادعاى بیجا را بسته است . در احادیث ادعاى بابیت امام غایت به شدت محکوم شده است . ادعاى دین جدید توسط باب و بهاء الله با اعتقاد به خاتمیت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله که توسط همه مسلمانان پذیرفته شده است ، سازگار نبود. از این رو على رغم تبلیغات گسترده ، بهائیان در میان مسلمانان و شیعیان جایگاهى نیافتند.

تاریخ پر حادثه رهبران بهائى ، نادرست درآمدن پیشگویى هاى آنان و منازعات دور از ادب از یکسو و حمایتهاى دولتهاى استعمارى در مواضع مختلف از سران بهایى و بویژه همرهى آنان با دولت اسرائیل از سوى دیگر، زمینه فعالیت در کشورهاى اسلامى ، خصوصا ایران ، را از بهائیان گرفت . مؤ لفان بسیارى در نقد این آیین کتاب نوشتند. علماى حوزه هاى علمیه شیعه و دانشگاه الازهر و مفتیان بلاد اسلامى جدا بودن این فرقه از امت اسلامى را اعلام داشتند و آنان را مخالفان ضروریات اسلام معرفى کردند. بازگشت برخى مقامات و مبلغان بهائى از این آیین و افشاى مسائل درونى این فرقه ، نیز عامل مهم فاصله گرفتن مسمانان از این آیین بوده است . (239)

 

 

 

 

 

چکیده 

1.بنیان گذار فرقه بابیه ، سید على محمد شیرازى است . او چون در ابتدا مدعى باب بودن (دروازه ارتباط) با امام زمان علیه السلام بود ملقب به باب شد و پیروانش ((بابیه )) نامیده شدند. او از ابتدا با شیخیه آشنا شد و از این طریق راهى به مسائل عرفانى و تفسیر آیات و احادیث یافت .

2.پس از مرگ سید کاظم رشتى ، مریدان او به دنبال جانشینى بودند. سید على محمد در این موقعیت خود را باب امام دوازدهم معرفى کرد و برخى از پیروان سید کاظم هم از او تبعیت کردند. سید على محمد به تدریج ادعاى مهدویت ، و سرانجام نبوت نمود.

3.سید على محمد چندین بار توسط حکومت وقت دستگیر و هر دفعه از گذشته خود ابراز ندامت نمود لکن هر بار توبه را مى شکست و دوباره تبلیغ را شروع مى نمود تا اینکه سرانجام در تبریز تیرباران شد.

4.باب آراى متناقضى ابراز نموده که برخى در کتاب بیان او آمده است . او نسبت به کسانى که آیین او را نپذیرند خشونت زیادى سفارش کرده است ؛ همه افراد جز بابى ها باید از بین بروند و همه کتابهاى دیگر باید محو شوند.

5.فرقه بهائیه منشعب از فرقه بابیه است . بنیان گذار آیین بهائیت ، میرزا حسینعلى نورى معروف به بهاءالله است . او از پیروان و مبلغان باب بود. برادر کوچکترى هم به نام میرزا محیى (صبح ازل ) داشت که وصیتى از باب مبنى بر جانشینى در دست داشت و از این رو پس از مرگ باب ، عده اى او را جانشین باب دانستند لکن به جهت سن کم ، میرزا حسینعلى زمام کارها را به دست گرفت .

6.از آنجا که باب به ظهور فردى پس از خود با مقام ((من یظهره الله )) نوید داده بود افراد زیادى ادعاى چنین مقامى کردند که توسط حسینعلى و همکارى یحیى یا کشته شدند یا از ادعاى خود دست برداشتند. سپس ‍ میرزا حسینعلى این مقام را براى خود ادعا کرد و از اینجا نزاع اصلى در میان بابیان آغاز شد. بابى هایى که ادعاى حسینعلى را نپذیرفتند و بر جانشینى یحیى باقى ماندند ازلى نام گرفتند و پیروان حسینعلى (بهاء الله ) بهائى خوانده شدند. او با ارسال نامه هایى به اطراف رسما آیین جدید را اعلام و عده زیادى به او ایمان آوردند.

7.میرزا حسینعلى مقامات زیادى براى خود ادعا کرد که مهمترین آنها مقام الوهیت و ربوبیت بود. او همچنین ادعاى شریعت جدیدى نمود و کتاب اقدس را نگاشت .

مهمترین کتاب بهاء الله ایقان بود که در آخرین سالهاى اقامتش در بغداد نوشته است .

8.پس از مرگ میرزا حسینعلى ، پسر بزرگش عباس افندى ملقب به عبد البهاء، جانشین وى شد. از رویدادهاى مهم در زمان او، سفرش به اروپا و امریکا بود که نقطه عطفى در آیین بهایى محسوب مى شود و او در این سفرها تعالیم باب و بهاء را با آنچه در غرب تحت عنوان مدرنیسم متداول بود آشتى داد.

9.برخى از تاءثیرات فرهنگ غربى در عبدالبها در تعالیم او آشکار است : ترک تقلید، تطابق دین و علم و عقل ، وحدت زبان و خط، وحدت اساسى ادیان ، ترک تعصبات ، تساوى حقوق زن و مرد و...

10.پس از عبد البها، شوقى افندى فرزند ارشد دخترش بنا به وصیت عبدالبها جانشین وى شد. او بر خلاف نیاى خود از دانشگاه بیروت و آکسفورد تحصیلات رسمى داشت . وى نقش ویژه اى در توسعه تشکیلات ادارى و جهانیآیین بهائیت ایفا نمود.

11.آیین بابى و بهایى از ابتداى پیدایش در میان مسلمانان به عنوان اعتقادى انحرافى و فرقه ضاله شناخته شده است . ویژگیهاى مهدى موعود در احادیث اسلامى به نحوى تبیین شده که راه هر گونه ادعاى نادرست را مى بندد. ادعاى دین جدید توسط باب و بهاء مخالف با اعتقاد به خاتمیت پیامبر اسلام است . لذا علیرغم تبلیغات وسیع هیچ گاه بهائیان در میان مسلمانان جایگاهى نیافتند

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 9 1387

جوانان و اقامه نماز 
جوانان عزیز! یکى از فروعات دین ما نماز است باید بدانیم اوّلین چیزى که در روز قیامت از انسان سؤ ال مى شود نماز است ، و آخرین چیزى که همه پیامبران به ما سفارش کردند نماز است ، چون اگر نماز انسان قبول شود سایر اعمال انسان نیز پذیرفته مى شود، امّا اگر نماز انسان مقبول درگاه حقّ نشود سایر اعمال انسان هم پذیرفته نخواهد شد. پیامبرصلّى اللّه علیه و آله فرمودند: (قُرَّة عَینى فى الصَّلواة ) (نماز نور چشم من است ) و یا امام صادق علیه السّلام مى فرمایند: اگر کسى نماز را سبک بشمارد از شفاعت ما اهلبیت بدور است پس بیائیم با خداى خویش عهد و پیمان ببندیم و از این فریضه دینى و اسلامى غافل نباشیم .


جوانان عزیز! چرا نماز مى خوانیم . 
1 - حداقل پاسخ براى خوبى ها، تشکر است . 2 - نماز، وسیله تشکّر و سپاس از نعمت هاى الهى است .
از چه کسانى و به خاطر چه خوبى هایى باید تشکر کرد!
1 - از مادر به خاطر: شیر دادن ، پرستارى ، غذا درست کردن ، لباس شستن ، تربیت کردن ، مواظب کردن ، مهربانى و غیره ...
2 - از پدر به خاطر: تاءمین زندگى ، تفریح و مسافرت ، تاءمین لوازم مدرسه ، تاءمین پوشاک و غیره ...
3 - از معلّم به خاطر: یاد دادن درس ، راهنمایى کردن ، محبت کردن و غیره ...
4 - از هم شاگردى به خاطر: کمک کردن در درس ، کارت تبریک و غیره ...
5 - دوستان و نزدیکان به خاطر: هدیه و عیدى و غیره ...
6 - تشکّر از پلیس خیابان به خاطر راهنمایى ها و کمک او به هنگام عبور از خیابان و غیره ...
7 - تشکّر کردن از دکتر به خاطر معالجه و مداوا نمودن و غیره ...


الف - و تشکّر کردن از خداوند به خاطر: 
1 - باران و طراوت آن 2 - لبان نرم ، تا راحت تر صحبت کنیم .
3 - زبان تا صحبت کنیم و مزه چیزهایى را که مى خوریم ، بفهمیم . 4 - چشم تا از تصاویر زیباى طبیعت ، بهره مند شویم . 5 - سلامت جسم و امکان تحصیل
6 - سایر نعمت ها...


د - حداقل تشکّر، تشکر زبانى است . 
ه‍ - بهترین راه تشکّر زبانى و رسمى از خداوند نماز است که نوعى گفتگو با خدا نیز بحساب مى آید.
لقمان حکیم در سوره مبارکه لقمان آیه 17 فرزندش را اینگونه امر به نماز مى کند: اى پسرک من : نماز را بر پادار و امر به معروف و نهى از منکر کن و در برابر مصائبى که بر تو مى رسد شکیبا باش که این نشانه اى از عزم ثابت مردان بلند همّت در امور لازم عالم است .
و باز در جاى دیگر نصیحت لقمان به فرزندش مى فرماید: فرزند عزیزم مبادا خروس از تو هشیارتر به اوقات نماز و مراقب تر باشد! آیا نمى بینى که به هنگام هر نماز، رسیدن وقت آن را اعلام مى کند و سحرگاهان به آواى بلند ندا سر مى دهد در حالى که تو در خوابى ؟


جوانى که نماز نخواند چه مى شود؟ 
رسول خداصلّى اللّه علیه و آله فرمود: کسى که نماز صبح نخواند ،قرآن از او بیزار است . هر که نماز ظهر بجا نیاورد پیامبران الهى از او بیزارند، هر که نماز عصر را ترک کند فرشتگان از او بیزارند و آن که نماز مغرب نخواند دین از او بیزار است و کسى که نماز عشا را ترک کند، خداى جهان از او بیزار است .
و باز رسول خداصلّى اللّه علیه و آله در روایت دیگر فرمودند: کسى که نماز را ترک مى کند امیدى به پاداش آن ندارد و از مجازات ترک آن نمى ترسد، من با کى ندارم که چنین کسى اگر بمیرد به دین یهود، یا مجوس ، یا نصرانى .


عذاب بى نمازها و شرابخواران : 
پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمودند:
روزى جبرئیل امین براى اداى وحى به نزدم آمد. هنوز آنچه را که باید بر من بخواند تمامش را نخوانده بود، که ناگهان آوازى سخت و صدایى هولناک آمد. وضع فرشته وحى تغییر کرد. پرسیدم : ((این چه آوازى بود؟)) گفت : ((اى محمد! خداى تعالى در جهنّم چاهى قرار داده است که سنگ سیاهى در آن انداختند، اکنون پس از سیزده هزار سال آن سنگ به زمین آن چاه رسید.)) پرسیدم : ((آن چاه ، جایگاه چه کسانى است ؟)) گفت : ((از آنِ بى نمازان و شرابخواران )).


دندان بى نماز حتّى آب دریا را نجس مى کند. 
باز در داستان دیگر مى خوانیم که : ((دندان بى نماز حتّى آب دریا را آلوده مى کند)) یکى کشتى با جمعى سرنشین در زمان انبیاى بنى اسرائیل بر دریاى نیل در حرکت بود ناگهان ماهیان دریا احساس حرارت و فشا رکردند، به درگاه حضرت حق نالیدند و عرضه داشتند: الهى مگر قیامت رسیده است ؟ خطاب رسید: خیر، بلکه در میان مسافران این کشتى که بر روى آب در حرکت است شخصى بى نماز نشسته که دندان او درد گرفت و سپس از دهانش دندان را کنده و در آب انداخت ، نحسى و نجسى دندان یک بى نماز باعث شده که بر شما هم فشار وارد شود.


شعر در وصف نماز 
ما بنده خدایم
امّت مصطفایم
امام و رهبر ما
باشد على والا
کتاب ما قرآن است
که رهنماى جان است
آیین ما اسلام است
در عظمت تمام است
کعبه ما معبد ماست
قبله و مقصد ماست
نماز چون گذاریم
رو سوى قبله آریم
نماز رکن دین است
شیرین و دلنشین است
هر کس که با نماز است
همیشه سرفراز است
نماز آرد سعادت
دهد جان را طراوت
مشو اى طفل عاقل
ز حق یک لحظه غافل
مکن کاهل نمازى
که مى ترسم ببازى
نماز اساس دین است
مسلمانى در این است
دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 9 1387

ثعلبه انصارى خدمت پیغمبر صلى الله علیه و آله آمد و گفت :
اى رسول گرامى ! از خداوند بخواه ثروتى به من عطا نماید.
حضرت فرمود:
اى ثعلبه ! قانع باش ! مال کمى که شکر آن را بجا آورى ، بهتر است از ثروت زیاد که نتوانى شکر آن را بجاى آورى .
ثعلبه رفت . چند روز بعد آمد و تقاضاى خود را تکرار کرد.
این دفعه رسول خدا صلى الله علیه و آله به او فرمود:
اى ثعلبه ! مگر من الگو و سرمشق تو نیستم ؟ نمى خواهى همانند پیامبر خدا باشى ؟ سوگند به خدا! اگر بخواهم کوه هاى زمین برایم طلا و نقره شده و با من سیر کنند، مى توانم ولى به طورى که مى بینى من به آنچه خداوند مقدر کرده راضى هستم .
ثعلبه رفت و بار دیگر آمد و گفت :
یا رسول الله ! دعا کن ! خداوند ثروتى به من بدهد، حق خدا و فقرا و نزدیکان و همه را خواهم داد.
حضرت دید ثعلبه دست بردار نیست گفت :
خدایا! به ثعلبه ثروتى مرحمت فرما!
بعد از دعاى پیغمبر صلى الله علیه و آله ثعلبه گوسفندى خرید، گوسفند به سرعت رو به افزایش گذاشت تا جایى که شهر مدینه بر او تنگ شد. دیگر نتوانست در شهر بماند و به کنار مدینه رفت .
ثعلبه قبلا تمام نمازهایش را در مسجد پشت سر پیغمبر صلى الله علیه و آله مى خواند، اما رفته رفته گوسفندانش آن قدر زیاد شدند که نتوانست در نماز جماعت شرکت کند و از فضیلت نماز جماعت پیغمبر صلى الله علیه و آله محروم ماند. فقط روزهاى جمعه به مدینه مى آمد و نماز جمعه را پشت سر حضرت مى خواند.
تدریجا گرفتارى دنیا زیادتر شد و روز به روز بر ثروت او افزوده مى گشت ، به طورى که نتوانست در کنار مدینه نیز بماند.
ناگزیر به بیابان دور دست مدینه رفت و فرصت نماز جمعه را هم از دست داد و به طور کلى رابطه اش با مدینه بریده شد.
پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله کسى را فرستاد زکات اموال ثعلبه را بگیرد.
ماءمور فرمان پیامبر صلى الله علیه و آله را به ثعلبه ابلاغ کرد و از او خواست زکات اموالش را بپردازد. ثعلبه زکات اموالش را نداد و گفت :
این ، همان جزیه یا شبیه جزیه است که از یهود و نصارا مى گیرند. مگر ما کافر هستیم ؟
ماءمور برگشت و جریان ثعلبه را به عرض پیامبر صلى الله علیه و آله رساند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
واى بر ثعلبه ! واى بر ثعلبه !
فورا آیه اى نازل شد.
((بعضى از آنان با خدا پیمان بستند، اگر خدا از کرم خود به ما مالى عنایت کند، حتما صدقه و زکات داده از نیکوکاران خواهیم شد، ولى همین که از لطف خویش به ایشان عطا کرد، بخل ورزیدند و از دین اعراض نمودند. به خاطر این پیمان شکنى و دروغ گویى نفاق در قلب آنان تا روز قیامت جایگزین شد))  ثعلبه نتوانست از عهده آزمایش بر آید، دنیا را با بدبختى وداع نمود.

 - بحار: ج 22، ص 40.

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 9 1387
 
 

از جمله فواید محاسبه نفس این است که وقتى انسان به لغزش هاى خود پى برده ، فورا آنها را جبران مى کند و نمى گذارد آثار آنها در روح و روانش ‍ باقى بماند. اگر انسان از خود حساب نکشد، متوجه نمى شود که چقدر گناه کرده است ، و وقتى به گناهان خود توجه نکرد، آن گناهان در روح او اثر مى گذارند و با هر گناه نقطه سیاهى در دلش پدید مى آید تا جایى که با افزایش گناهان ، سیاهى و تاریکى دل را فرا مى گیرد و چه بسا که نقطه اى نورانى در آن باقى نمى ماند. این نکته مضمون برخى روایات است ؛ و از جمله آنها مى توان به این روایت از امام صادق علیه السلام اشاره کرد:
اذا اءذنب الرجل خرج فى قلبه نکته سوادء، فان تاب انمحت ، و ان زاد زادت ، حتى تغلب على قلبه فلا یفلح بعدها اءبدا؛ (128) هر گاه شخصى گناهى کند، در دلش نقطه اى سیاه بر آید. پس اگر توبه کند، محو شود و اگر بر آن گناه بیفزاید، آن سیاهى فزونى گیرد تا بر دلش چیره گردد و هرگز رستگار نشود.
آرى ، اگر انسان به محاسبه نفس خود نپردازد، آثار واقعى و تکوینى گناه از بین نمى رود و دلش را سیاه و تیره مى کند؛ اما او توجهى ندارد. مانند کسى که لباس سفیدى بپوشد و مرتب لکه هایى بر آن بنشیند و او چشم بر هم نهد و ننگرد که لباسش کثیف و آلوده شده است . مسلما با زیاد شدن لکه ها، آن لباس چنان آلوده و نفرت انگیز مى شود که نفرت هر بیننده اى را بر مى انگیزد، اما انسان چون چشم بر هم نهاده ، غافل و بى خبر است .
بزرگ ترین عیب و زیان ترک محاسبه نفس این است که آثار گناه در روح باقى مى ماند و روز به روز انسان آلوده تر گشته ، قلبش ظلمانى تر و تاریک تر مى گردد و بیشتر از خداوند فاصله مى گیرد. در حالى که توجه ندارد و چه بسا خیال مى کند که فرد شایسته و خوبى شده است و به خود مى بالد که من چنین و چنانم ، در صورتى که واقعیت این است هر روز بیش از پیش سقوط مى کند و در پرتگاه شقاوت و بدبختى فرو مى غلطد:
قل هل ننبئکم بالاخسرین اءعمالا. الذین ضل سعیهم فى الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسبون صنعا؛ (129)
بگو: آیا شما را از زیان کارترین مردم آگاه گردانم ؟ آنان کسانى اند که تلاششان در دنیا به هدر رفته و خود مى پندارند که کار خوب انجام مى دهند.
علامه طباطبایى رحمة الله درباره آیات فوق مى فرمایند: خسران و زیان رد کسب و کارى که به هدف سود برى انجام مى گیرد، هنگامى رخ مى دهد که هدف از کسب و کار حاصل نگردد و یا از سرمایه کاسته شود و یا تلاش ‍ انسان هدر رود. در آیه شریفه از هدر رفتن تلاش ، به گم شدن و تباهى تعبیر شده ؛ مثل این که انسان راه را گم کند و با سیر و حرکت خود به مقصد نرسد. گاهى زیان دیدن انسان در کسب و تلاش ، به جهت نا آزمودگى در کار است و یاد به جهت ناآشنایى به راه ، و یا به دلیل عوامل ناخواسته دیگر است . امید این که این زیان و خسران بر طرف گردد وجود دارد، چون امید مى رود که زیان کار بیدار گردد و کارش را از سر گیرد و از دست رفته را باز مى پندارد که سود برده است ؛ ضرر مى کند و بر این باور است که چیزى جز نفع عایدش نشده است . این بدترین خسران و زیان است که امیدى به برطرف شدنش نیست .
وظیفه انسان در دنیا تنها تلاش براى سعادت است و نباید جز آن خواسته اى داشته باشد. اگر در مسیر حق قرار گرفت و به هدف دست یافت ، به سعادت واقعى رسیده است ، و اگر از مسیر منحرف شد و به انحراف و اشتباه خود پى نبرد، در تلاش و سعى خود زیان دیده است و لکن امیدى به نجات او هست . اما اگر از مسیر حق منحرف شد و به غیر حق دست یافت و بر آن پافشارى کرد و هر گاه پرتوى از حق براى او ظاهر گشت ، نفسش پرده اى بر آن کشید و او را به بزرگ بینى و تعصب جاهلى گرفتار ساخت ، چنین فردى زیان کارترین افراد در عمل و تلاش است ؛ چرا که امیدى به برطرف شدن زیان و خسران او نیست و انتظار نمى رود به سعادت برسد. (130) با توجه به این که از جمله فواید محاسبه نفس این است که انسان به لغزش هاى خود پى مى برد و در صدد برطرف ساختن آنها بر مى آید و نمى گذارد که آثار تکوینى گناه در روح او باقى بماند و در نتیجه در عالم قیامت هم حساب رسى اعمال و کردارش دشوار نخواهد بود و شرمنده و سرافکنده و حسرت زده نخواهد شد .این حقیقت را پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ، با دو تعبیر که لازم و ملزومند، بیان فرموده اند:
حاسب نفسک قبل اءن تحاسب فهو اءهون لحسابک غدا؛ (131)
قبل از آن که به حساب تو رسیدگى شود، خود به حساب اعمالت برس ، چرا که این محاسبه ، حساب فرداى قیامت را آسان مى کند.
محاسبه اعمال در دنیا حساب روز قیامت را آسان مى کند و اگر انسان خود به حساب عمالش برسد و در صدد علاج و جبران لغزش ها و انحرافات خود بر آید حساب روز قیامت او سبک مى گردد. اما اگر چنین نکند، گناهان روى هم انباشته مى گردد و باعث افزون گشتن گرفتارى هایش در روز قیامت مى شود. رسول خدا صلى الله علیه و آله در ادامه مى فرمایند:
و زن نفسک قبل اءن توزن و تجهز للعرض الاکبر یوم تعرض لاتخفى على الله خافیة ؛ و خویشتن را بسنج پیش از آن که تو را بسنجند و براى عرضه به پیشگاه خداوند در روز رستاخیز آماده باش که هیچ چیز بر خداوند پنهان نمى ماند.
میزان و سنجش اعمال از باورهاى اعتقادى ما است و ما معتقدیم که در روز قیامت کفه اعمال نیک و بد ما را با یکدیگر مقایسه مى کنند. حال اگر ما خود به سنجش اعمالمان بپردازیم و بنگریم که گناهانمان سنگین تر شده است ، تلاش مى کنیم که بارمان را سبک کنیم ، اما اگر در مقام سنجش اعمال خویش بر نیامدیم و گناهانمان را نسنجیدیم و به تاءثیر آنها بر روحمان پى نبردیم ، روزى پاى میزان الهى حاضر مى شویم و آن جا رسوا و دچار حسرت مى گردیم .

دسته ها :
پنج شنبه بیست و هشتم 9 1387

مردى خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله رسید و عرض کرد:
یا رسول الله ! مرا چیزى بیاموز که باعث سعادت و خوشبختى من باشد.
حضرت فرمود:
برو و غضب نکن و عصبانى مباش !
مرد گفت :
همین نصیحت برایم کافى است .
سپس نزد خانواده و قبیله اش بازگشت . دید پس از او حادثه ناگوارى رخ داده است ، قبیله او با قبیله دیگر اختلاف پیدا کرده ، مقدمه جنگ میان آن دو آماده است و کار به جایى رسیده که هر دو قبیله در برابر یکدیگر صف آرایى کرده ، اسلحه به دست گرفته اند و آماده یک جنگ خونین هستند. در این حال ، مرد برانگیخته شد و بى درنگ لباس جنگى پوشید و در صف بستگان خود قرار گرفت .
ناگاه ! اندرز پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وسلم که فرموده بود ((غضب نکن )) به خاطرش آمد. فورى سلاح جنگ را بر زمین گذاشت و به سوى قبیله اى که با خویشان او آماده به جنگ بودند، شتافت و به آنان گفت :
مردم ! هرگونه (ضرر و زیان ) مثل زخم و قتل ... از جانب ما به شما وارد شده و علامت ندارد (ضارب و قاتلى معلوم نیست ) به عهده من است و من آن را به طور کامل از مال خود مى پردازم و هرگونه زخم و قتل که ضارب و قاتلش ‍ معلوم است از آنها بگیرید.
بزرگان قبیله پیشنهاد عاقلانه او را شنیدند، دلشان نرم شده و شعله غضبشان فرو نشست و از او تشکر کردند و گفتند:
ما هیچ گونه نیازى به این چیزها نداریم و خودمان به پرداخت جریمه و عفو و گذشت سزاوار هستیم .
بدین گونه با ترک غضب هر دو قبیله با یکدیگر صلح و آشتى کرده ، آتش ‍ کینه و عدوات در میانشان خاموش گردید.

بحار: ج 73، ص 277.

دسته ها : فرهنگی
پنج شنبه بیست و هشتم 9 1387

داستان غدیر 
ده سال از هجرت پیامبر بزرگ اسلام مى گذرد. در خلال این مدت ، شالوده دین مقدس اسلام در پرتو مجاهدات و مبارزات شبانروزى محمد(ص ) و یاران وفادارش گذارده شده است .
دامنه تعلیمات قرآن مجید هم اکنون به آن سوى مرزهاى جزیرة العرب رسیده است . اوضاع آشفته و پریشان قبایل عرب به تدبیر و رهبرى خردمندانه نبى اکرم سر و صورتى یافته و آتش فتنه ها، قتلها، غارتها، برادرکشیها خاموش شده و نغمه دوستى و برادرى اسلام (انما المؤ منون اخوة ) دلها را به یکدیگر نزدیک ساخته و رشته محکمى از اتحاد و اتفاق ایجاد کرده است .
در این مدت تقریبا تعالیم اسلام گسترش یافته است . اقوام و طوایف بسیارى در سایه دستورات سعادت بخش محمد به آیین مقدسش ‍ گرویده اند. دژهاى مستحکم خیبر به پایمردى دلاورمرد جنگنده اسلام گشوده شده است و سرداران خیبر فاتح مسلمان هر روز براى گشودن دروازه هاى امپراطوریهاى ایران و روم آمادگى بیشترى پیدا میکنند. قیام مردانه و مجاهدات حکیمانه محمد(ص ) در برابر جهل و بت پرستى ، اجتماعات بزرگى را به کیش آسمانى اسلام درآورده است . اینک پس از یک عمر تلاش و کوشش و ده سال دورى از موطن اصلى ، پیشواى شصت و سه ساله اسلام مصمم است که به منظور برگزارى مراسم حج به شهر مکه سفر کند، و براى اولین و آخرین بار در اجتماع بزرگ اسلامى که در ماه ذیحجه پیرامون خانه خدا تشکیل مى گردد، شرکت جوید.
خبر تصمیم پیامبر اکرم به سفر حج و اعلام حرکت او به سوى مکه معظمه ، توده هاى انبوهى از قبایل بزرگ عرب و سایر مردم مسلمان را همچون سیل به سوى مدینه سرازیر مى کند؛ مردمى که از راههاى دور و نزدیک طى طریق مى کنند تا به حضرتش اقتدا کنند و همسفرش باشند و به افتخار برگزارى این سنت بزرگ در حضورش ، نائل آیند.
هم اکنون روز شنبه بیست و پنجم ماه ذیقعده سال دهم هجرت است . وضع شهر مدینه گویى با دیگر روزها فرق کرده است . جنب و جوش بیسابقه یى است . در بیشتر خانه ها و منازل ، افرادى خود را براى سفر آماده مى کنند. در کوچه ها و معابر پر پیچ و خم شهر عده اى به شتاب در رفت و آمدند. دسته اى با کسان خود وداع مى کنند و به عجله خود را به کاروانهاى مکه مى رسانند. هیاهویى برپاست و جمیعت فراوانى از مرد وزن به بدرقه عزیزان خود آمده اند و در حالتى که قطرات اشک از چشمانشان سرازیر است ، کاروانیان را سفر به خیر مى گویند.
در این میان ، پیامبر عظیم الشاءن اسلام پس از غسل و نظافت ، تنها در دو جامه صحرایى ، پیاده در پیشاپیش مردم حرکت مى کند و به همراهیش کلیه افراد خاندان ، زنان و مهاجران ، انصار و سایر مسلمانان در حرکتند. پس از چند ساعت این قافله بزرگ ، شهر مدینه را پشت سر گذارده به جانب مکه روان مى شود. در این هنگام به واسطه شیوع بیمارى آبله ، عده کثیرى از اهالى مدینه مبتلایند و قادر به همراهى پیغمبر در این سفر نیستند. با وجود این ، جمعیت بزرگى - که شمارشان بنابر اقوال مختلف مورخین بین نود هزار تا صد و بیست و چهار هزار نفر است - کاروان همسفر پیامبر را به قصد حج تشکیل مى دهند.
مسافت میان مدینه به مکه در فاصله ده روز پیموده مى شود. این قافله بزرگ مدت پنج روز منازلى را طى میکند و پس از عبور از ((سقیا))، صبحگاه پنجشنبه روز ششم به محلى به نام ((ابواء)) فرود مى آید. به دستور نبى اکرم کاروانیان در این مکان توقف زیادترى مى کنند.
او علاقه مند است چند ساعت در این منزلگاه بماند واز نزدیک در کنار آرامگاهى که از مدتها قبل مشتاق زیارت آن بوده است دعا کند. اینجا سرزمینى است که سالها پیش ، زنى جوان در آغوش خاکهاى گرمش به خواب ابدى فرو رفت و کودک خردسال خود را یتیم و بى سرپرست در زیر آسمان نیلگونش به خداى بزرگ سپرد؛ کودکى که اینک در قیافه مردى شصت و سه ساله جلوه گر است و دیر زمانى است که به فرمان آفریدگار عالم ، برگزیده انسانها و پیشواى جهانیان شده است و اکنون در جوار آرامگاه او به روح بلندش درود مى فرستد و براى او دعا مى کند. آرى اینجا تربت پاک ((آمنه )) مادر رسول خداست . کاروانیان در همینجا نماز صبح را نیز بجا مى آورند.
گرچه کشش مهر مادر، مانع از حرکت اوست ، لیکن شوق زیارت خانه آفریدگار و کعبه یکتاپرستان ، او را به ترک این مکان وادار مى کند. لذا پس از این توقف ، شب همان روز آنجا را ترک گفته فردا وارد صحراى ((جحنه )) مى شوند. و سپس از راه ((قدید)) و ((غمیم )) و ((سرف )) گذشت روز سه شنبه ششم ذیحجه وارد مکه مى گردند.
پس از ورود به شهر، نبى اکرم بى درنگ به قصد زیارت کعبه از در بنى شیبه وارد مسجد الحرام مى شود. و پس از حمد و ثناى پروردگار آسمانها به ابراهیم خلیل جد بزرگوار خود و بنیانگذار این حرم مقدس تحیت و سلام مى فرستد، سپس تکبیر گویان هفت بار خانه خدا را طواف مى کند.
تا روز هشتم ماه ، دسته دسته مرد و زن - غیر از همراهیان پیغمبر و آنان که على (ع ) و ابوموسى از یمن آمده اند - از اطراف و اکناف بلاد وارد مکه مى شوند. در چنین روزى است که شهر مکه شاهد یکى از باشکوهترین مراسم اسلامى است . مراسمى که هزاران تن مسلمان در حضور پیشوا و قائد اعظمشان اجرا مى کنند.
صحن مسجدالحرام ، فضاى وسیع بین صفا و مروه ، دامنه کوههاى منى و عرفات ... مملو از جمعیتى است که زیر یک شعار (( لا اله الا الله ، محمد رسول الله )) و در یک رنگ لباس (حرام ) تهلیل گویان همچون پروانگان ، اطراف شمع وجود پیشواى عزیزشان گرد آمده در پرتو راهنمایى و هدایتش با آفریدگار بزرگ خویش راز و نیاز مى کنند.
محمد(ص ) نیز در حالى که برابر قبیله به حالت خضوع و خشوع ایستاده و ناظر اعمال این جمعیت بیشمار است - که همچون امواج اقیانوسى خروشان در تلاطمند و ((الله اکبر)) گویان مشغول انجام فرائض حج هستند - به وقایع گذشته مى اندیشد و دورانى را به یاد مى آورد که در آن دوران ، کعبه اى که امروز قبله یکتاپرستان و شاهد این اجتماع عظیم موحدان است ، مرکز شرک و جهل و معبد خدایان ساختگى بود. و تنها او بود که توانست متکى به نیروى لایزال خداوندى ، به حکومت شرک و دوران تاریکى و جهل خاتمه دهد و حاکمیت توحید و یکتاپرستى و دانش و اخلاق را براى ابد بنیان گذارد. محمد(ص ) در پیشگاه پروردگار خود سرافراز است که توانسته است وظیفه سنگین رسالت را به بهترین وجه ادا کند و در نتیجه ، ثمرات کوششها و رنجهاى بى شمار خود را در چنین روزى بنگرد.
او آخرین سفارشهاى مذهبى و فرمانهاى الاهى را طى خطابه هاى متعددى در این چند روز ابلاغ کرد و مسلمین را به پایدارى در اداى وظیفه و پیروى از قوانین مقدس اسلام فراخواند.
نبى اکرم در این روز باز هم براى مردم سخن گفت و در حالى که ربیعة بن امیه بن خلف گفتارش را براى رسیدن به تمامى جمعیت حجگزار تکرار مى کرد چنین فرمود:
اى مردم ! گفتار مرا بشنوید، شاید پس از این سال هرگز شما را در این مکان نبینم . اى مردم ! خونها و مالهاى شما بر یکدیگر حرام و از نظر همدیگر محترم است . شما خدا را ملاقات مى کنید و از اعمال شما خواهند پرسید.
گفتار مرا بفهمید. من به شما ابلاغ کردم . و بدانید که دو چیز گرانمایه در میان شما باقى گذاشتم که اگر بدانها چنگ در زنید، هرگز گمراه نخواهید شد. و آن دو چیز روشن است : نخست کتاب خداست و دوم عترت من .
اى مردم ! بدانید که هر مسلمانى برادر مسلمان دیگر است و براى هیچ کس ‍ از برادرش چیزى حلال نیست ، مگر آن چه به رضاى خاطر بدو بخشد. پس ‍ بر خودتان ستم مکنید.
نبى اکرم آخرین خطبه را در محیط مکه در حالى که به پرده کعبه چنگ زده بود ایراد کرد و خدا را شاهد گرفت که دستورات او را به مردم رسانده است . سخنان او با نیرویى مرموز و نفوذى خارق العاده تا اعماق دل و روح شنوندگان اثر مى گذاشت و صفا و روشنى مخصوصى بدانها مى بخشید. ولى تنها گفته اش که موجب ولوله اى عجیب در صفوف متراکم حج گزاران شد و اندوه عمیقى در جان و دل مسلمانان پدید آورد، این مطلب بود که او ضمن بیانات خویش اعلام داشت که این آخرین سفرش به مکه است ، و آخرین زیارتى است که مى تواند از خانه خدا به جا آورد. او خبر داد که در آینده اى نزدیک ، دعوت الاهى را به سوى مقامات عالى ملکوت لبیک خواهد گفت .
پس از این گفتار بود که محیطى پر حزن و اندوه بر کعبه حکمفرما شد و اشک غم از دیدگان مردم جارى گشت . از این رو حج این سال به نام حج وداع نامیده شد.
در حدود یک هفته است که مراسم حج پایان یافته و نبى اکرم به همراهى کاروانهایى بزرگ ، خانه خدا را ترک گفته است این کاروانها - که رهسپار شهرهاى خویشند - وادیهایى را پشت سر گذاشته اند و اینک به منطقه وسیعى به نام ((جحفه )) گام نهاده اند؛ به صحراى خشک که جز چند درخت تنومند بیابانى و مقدارى خاک و ریگهاى سوزان ، چشم انداز دیگرى ندارد. حرکت یکنواخت شتران قافله و آهنگ زنگها، کاروانیان را در رؤ یایى دور و دراز فرو برده است . هنوز آهنگ جذاب و نواى ملکوتى پیامبر(ص ) در فضاى کعبه - که سفارشهاى لازمى مى کرد و میگفت این آخرین سفر اوست - در گوش اصحاب و یارانش طنین انداز است .
این خاطره چهره آنان را در هاله اى از غم و اندوه گرفته است . یاد فرزندان و دوستان ، عده اى از مسافران را به خود مشغول داشته و مشاهدات تاریخى ، دسته اى دیگر را سرگرم کرده است و سرانجام گروهى به اموال و کالاهایى که در این سفر خریده اند و بهره اى از آنها در شهرهاى خویش خواهند برد، مى اندیشند.
اما در میان این جمع کثیر، پیامبر اکرم - به دلیل رسالت بزرگ و ابدى خویش - به افقى ماوراى اندیشه دیگران مى نگرد، و به موضوعى مى اندیشد که از سنخ منافع و خواسته هاى آنان نیست . فکر او در محور مطلبى دور مى زند که نه تنها بسته به مصلحت زندگانى آینده کاروانیان همسفر اوست ، بلکه متعلق به حیات سعادتمندانه کاروان عظیم بشریت است که بعد از او تا منزلگاه رستاخیز طى طریق خواهد کرد.
او مردى است که بیست و سه سال از عمر پر انقلاب خویش را در راه اشاعه قوانین آسمانى و هدایت انسانها به سوى فضیلت و تقوى سپرده کرده و کلیه دستوراتى که براى سعادتى و کامیابى بشر ضرورى بوده است ، از مبدا وحى کسب کرده و در دسترس جهانیان گذارده است و نکته و دقیقه اى نیست که تاکنون یادآور نشده باشد. در این هنگام او حس مى کند که بیش از چند صباحى از دوران حیات پر از افتخارش باقى نیست و در آینده نزدیکى خورشید جهان افروز وجودش در پس ابرهاى تیره و تار مرگ از دیدگان پنهان خواهد شد. این اندیشه او را به خود مشغول داشته است که :
آیا بعد از او چه کسى مى تواند حافظ این همه قوانین و سنن بوده ، اداره کننده و رهبر توده عظیم انسانیت به سوى کمال و رستگارى باشد؟
آیا آن کس که بعد از او با پاکترین سابقه قومى و نژادى و گذشته نیالوده به شرک و گناه ، وظیفه تهذیب اخلاق جامعه را به عهده خواهد گرفت کیست ؟ و شخصى که در میان مردم به حق و عدالت قضاوت خواهد کرد کدام است ؟
آیا آن فکر بلندى که از سرچشمه علم الاهى سیراب خواهد شد از آن چه کسى است ؟ و آن روح قوى و منطق بلیغى که افکار مردم را به خدا و روز جزا سوق خواهد داد و در نشر تعلیمات دین و اعتلاى اسلام حقیقى خواهد کوشید، به کدام انسان واقعى متعلق است ؟
آیا آن کس که پس از او خواهد توانست آیینه تمام نماى او در میان قوم باشد کیست ؟
آیا آن عنصر شایسته اى که در ارحام و اصلاب پاک پرورش یافته ، داراى سرشتى با صفا و روحى تابناک است و چونان خودش پذیراى حقایق است ، پیشواى هدایت خلق خواهد بود؟
و سرانجام جانشین و خلیفه او کدام انسان کامل است ؟
براى وى از روز روشن آشکارتر است که پس از او سزاوار رهبرى و پیشوایى کیست و خوب مى داند که جامعه امامت بر چه اندامى برازنده و رساست ، با این حال منتظر فرمان الاهى و چشم به راه امین وحى است که به نص ‍ صریح پروردگار، این موضوع را براى اجتماع مسلمانان آشکار سازد.
براى او به سابقه قبلى نزول وحى ، مسلم است که پروردگارش در این موضوع مهم او را بلاتکلیف نخواهد گذاشت و براى پرورش درخت برومند و بارآور دین ، باغبانى کارآزموده و مجرب و پرورش دهنده اى شایسته و کاردان انتخاب خواهد کرد. چون مى داند منصب عالى خلافت ، همانند مقام شامخ نبوت ، موهبتى است الاهى و خداوند به اقتضاى حکمت ، هر که را شایسته بداند براى آن برخواهد گزید و وظیفه مسلمین را پس از وى ؛ در مورد امام و هادى ، با نزول وحى معین خواهد کرد.
این شخص ، پیامبر عظیم الشان اسلام است که غرق در افکار عالى و عمیق خود در حالى که بر شترى سوار است ، در زیر آفتاب گرم صحراى جحفه طى طریق مى کند.
آفتاب سوزان روز هیجدهم ذیحجه کم کم به نصف النهار نزدیک مى شود. حرارت سوزنده صحرا هر لحظه شدیدتر مى گردد. کاروانیان چون رشته زنجیرى دراز به طول چند فرسنگ با آرامى در پى یکدیگر همچنان گام برمى دارند، ولى از آبادى و جاى توقف هنوز خبرى نیست .
تنها سرابهاى پهناورى در چشم اندازهاى دور که همان موج ریگهاى تفتیده در برابر آفتاب است ، با چند درخت پر سایه صحرایى نظرها را به خود جلب مى کند. حرارت آفتاب هر آن بر سرعت کاروان مى افزاید. مسافران شتاب دارند که هر چه زودتر به منزلگاهى فرود آیند، تا خود را از رنج راه و گرماى توانفرساى ریگزار برهانند.
اینک به ناحیه اى رسیده اند در ((جحفه ))، نزدیک ((غدیر خم )) و اینجا محلى است که راه اهل مدینه و مصریان و عراقیان از یکدیگر جدا مى شود. پیغمبر اکرم همچنان سرگرم اندیشه هاى خویش است ، دل بر مبدا وحى گمارده و چشم به سوى آسمان دوخته است و با دیدگان جذاب خود - که دنیایى از عواطف بشر - دوستى و آثار جهان بینى در بر دارد - به دامنه ابهام آمیز افق خیره مى نگرد و گویى از مشرق انوار وحى الاهى منتظر فرمانى بزرگ و امرى خطیر است . آرى چنین است .
انتظار محمد(ص ) چندان نمى پاید. خداوند خواسته حبیبش را بر آورده آخرین و مهمترین موضوع اساسى اسلام را - که پیامبرش مدتهاست چشم به راه اعلام آن از جانب خداست - با فرستادن وحى آشکار مى کند.
در این لحظات ، اطرافیان پیامبر نیک مى بینند که ناگهان چهره گردآلود او بر افروخته مى شود، پلکهایش را بر هم گذارده سنگینى مخصوصى بر او چیره مى گردد، دانه هاى عرق از پیشانى بلندش فرو مى چکد و بیکباره چون کوهى در جاى خود مى ایستد و در این حال کلماتى زیر لب زمزمه مى کند؛ این حالت نزول وحى است که به رسول خدا دست داده است .
به اشاره او شترش را مى خوابانند. صدایش کم کم بلند مى شود. اطرافیانش ‍ به خوبى مى شنوند که این نغمه آسمانى را - که جبرئیل امین ، فرشته وحى بر او نازل کرده است - با لهجه گیرا و محکم خویش تلاوت مى کند:
(( یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ...(1)))
-
اى پیامبر! آنچه از پروردگارت به تو نازل شده است تبلیغ کن ، که اگر ابلاغ کنى رسالت خداوندى را به انجام نرسانده اى ، و (در این کار از کسى پروا مکن که ) خدا تو را از مردم حفظ مى کند.
فرشته وحى به امر خداوند به پیامبر مى گوید که آنچه در باره ولایت و امامت و خلافت بلافصل على (ع ) و واجب بودن پیرویش بر هر فرد مسلمان ، بر او نازل شده است به همه بگوید و به دستور خداوند بزرگ ، على را فرد شاخص و پایگاه عالى دین و رهبر مطلق مسلمانان جهان - بعد از خود - بگرداند.
توقف پیامبر همهمه اى در میان کاروانیان بر پا ساخته است ؛ هیاهویى که با شیهه اسبهاى عربى و زنگ شتران قوافل آمیخته است . سرما از هر سو کشیده شده جملاتى بین افراد رد و بدل میشود:
- چه اتفاق افتاده است ؟
-
اینجا؟ اینجا که جاى فرود آمدن نیست !
این بیابان آتشزا که از تابش آفتاب سراسر آن زبانه مى کشد؟!
-
در کنار این کوه تفتیده ! در این بیابان بى آب و علف !
-
در اینجا چه مى خواهند بکنند؟ براى چه توقف کرده اند؟
-
کاش زودتر به راه ادامه دهیم ، شاید از نسیم دشتهایى که در پیش است آسایشى یابیم و به منزلگاه مناسبى برسیم !
-
آیا چه پیش آمد که محمد مهربان را وادار کرده است ما را در این سرزمین ملتهب و ظهر گرما بار امر به توقف دهد؟
- آیا باز چه فرمانى از خداوند بر محمد نازل گشته است ؟
در این هنگام ، از جمعیتى که با پیغمبر اکرم همراهند، جلودارانشان مسافتى از صحراى جحفه را پیموده اند و عده اى نیز هنوز به نقطه توقف او نرسیده اند. به فرمان پیامبر، آنان را که جلو رفته اند باز مى گردانند و آنان را که از عقب مى رسند نگاه مى دارند و محل اجتماع ، نزدیک برکه (غدیر) معین مى گردد. این آبگیر معروف - که اطراف آن را چند درخت تنومند پر سایه احاطه کرده است - مسافران خسته و گرمازده را به سایه هاى اطراف خودش که هنوز مقدارى از لطافت نسیم صبحگاهى را در خود نگاه داشته است فرا مى خواند، اما با اشاره پیامبر کسى به آنجا نزدیک نمى شود تا همه بیایند و این سایبانهاى طبیعى ، محلى براى اقامه نماز باشد. زیرا هنگام نماز باید از هر جهت آمادگى داشت . سپس عده اى ماءمور مى شوند که زیر درختان را از خار و خاشاک پاک کنند، تا ابتدا نماز ظهر که هنگام آن فرارسیده است در آنجا برگزار گردد.
نبى اکرم نماز ظهررا با افراد کاروان از مرد و زن به جاى مى آورد و پس از پایان نماز براى ابلاغ امر مهمى - که خداوند او را براى آن به توقف در این سرزمین مامور کرده است - به وسیله منادیانى چند، مردم را خبر مى دهد که همگى گرد او جمع شوند.
روز بسیارى گرمى است و حرارت آفتاب به منتها درجه شدت رسیده است ، به طورى که مردم از جامه خویش سایبانهایى بر روى سرشان درست کرده و رداهاى خود را به دور پا پیچیده اند. با این وصف در زیر اشعه آفتاب ، انبوه متراکم جمعیت سراسر صحرا را فرا گرفته است .
در مکان مرتفعى روى تخته سنگهاى دامنه کوهستان از چند جهاز شتر منبرى بلند بنا کرده اند که از فراز آن ، پیامبر بزرگ اسلام بتواند به صورتى در برابر این اجتماع وسیع قرار گیرد که همگى او را ببینند و سخنش را بشنوند. در این هنگام پیامبر مهربان بر فراز منبر میرود. با اشاره او غوغا و همهمه مردم یکباره خاموش مى شود، نفسها در سینه حبس مى گردد، بر سراسر جمعیت سکوتى محض مستولى مى شود و صحرا آرامش یکنواخت خود را باز مى یابد. گویى سراپاگوش شده اند که صداى مقتداى گرامى خود را از جان و دل بشنوند.
محمد(ص ) بر جهاز شتران مى ایستد و در برابر دیدگان هزاران تن مسلمان چنین آغاز سخن مى کند:
سپاس و ستایش مخصوص خداوند است . ما از او کمک مى خواهیم . به او ایمان مى آوریم و بر او توکل مى کنیم ... ما از بدیهاى نفس و زشتیهاى کردارمان به پروردگار خود پناه مى بریم . او خداوندى است که اگر کسى را (به دلیل گناه کردن و نیت بد خود او) گمراه کند آن کس رهنمایى نمى یابد و اگر کسى را هدایت فرماید آن کس گمراه کننده اى نخواهد داشت . من گواهى مى دهم که معبودى نیست جز آفریدگار یکتا که بخشنده و مهربان است و شهادت مى دهم که محمد بنده و فرستاده اوست .
بارى ، اى مردم ! خداى مهربان آگاه مرا خبر داده است که عمر هر پیغمبر طبق سنتى است که از آن رو مى دانم نزدیک است مرا داعى الاهى و پیک اجل در رسد. من مسئولم و شما نیز مسئولیت دارید... از شما سؤ ال مى کنم : در پیشگاه خداوند درباره من چه خواهید گفت ؟ آیا وظیفه رسالت را ادا کرده ام و شما را به راه راست و دین خدا فراخوانده ام ؟
مردم یک آواز جواب مى دهند:
ما گواهى مى دهیم که تو همانا تبلیغ کردى و اندرز گفتى و فراوان کوشیدى . خداوند به تو پاداش خیر دهاد.
بار دیگر براى توضیح و تاءکید مى فرماید:
آیا شما شهادت نمى دهید که معبودى جز خداى یکتاى بیهمتا نیست ، و محمد بنده و رسول اوست و بهشت و دوزخ و مرگ و قیامت حق و مسلم است و بدون شک و تردید خواهد آمد؟
باز همگى مى گویند:
آرى ، به اینها گواهى مى دهیم .
پیامبر در آن حال مى فرماید:
((خداوند، گواه باش !))
سپس گفتارش را چنین ادامه میدهد:
-
همگى سخن مرا مى شنوند؟
-
آرى !
-
بدانید من در رستاخیز پیش از شما کنار حوض کوثر مى رسم و شما بر من وارد خواهید شد. و آن حوضى است پهناور که بر لب آن جامهاى بیشمارى است .
اکنون که داستان چنین است و روز پاداشى در پیش ، و مى باید در روز قیامت به پیامبر خود ملحق شوید، ببینید! نگاه کنید! که در مورد دو شى ء گرانقدر و دو جانشینى که میان شما مى گذارم چگونه رفتار مى کنید؟
در این هنگام از میان انبوه جمعیت ، شخصى فریاد مى کشد:
اى رسول خدا! این دو جانشین که مى گویى کدامند؟
پیامبر اکرم پاسخ مى دهد:
کتاب خداوند که رشته اى است پیوسته ، از یک سر به دست اوست و از یک سر به دست شما. پس به کتاب خدا چنگ در زنید.
و عترت و خانواده من . پروردگار مهربان آگاه ، مرا خبر داده است که این دو شى ء گران ارج (قرآن مجید، خاندان نبوت ) هرگز از یکدیگر جدا نخواهند گشت تا در رستاخیز در کنار کوثر بر من وارد شوند. و من نیز همین را آرزو داشته و از خداوند بزرگ درخواست کرده ام . پس به شما سفارش مى کنم که این دو امانت گرانمایه و پر ارج را پشت سر مگذارید که به هلاکت و شقاوت خواهید رسید و از آن - دو فاصله هم مگیرید که سرانجامى بد خواهید داشت .
کلام گرم نبى اکرم و طنین آهنگ محکم و رساى او در فضاى ((غدیر)) همچون نواهاى آسمانى ، دلها را مى لرزاند و مانند آب زلالى جانهاى ملتهب را خنک و شادمان مى ساخت .
خطبه آن حضرت نزدیک چهار ساعت طول کشید. در فاصله این مدت امور مختلفى را یادآور شد و آیات بسیارى از کتاب آسمانى مسلمانان را به مناسبت مطالب خود قرائت کرد. سپس اندکى درنگ نمود و در حالى که به اطراف خود در میان توده مردم مى نگریست ، به آوازى بلند على را نزد خود فراخواند و او را ابتدا یک پله پایین تر از خویش بر فراز منبر نشایند و به جمعیت خطاب کرده چنین فرمود:
اى گروه مسلمانان ! تاکنون سه نوبت جبرئیل امین از جانب خداوند به من وحى آورد که تمام انبیاى پیش از تو خلفا و جانشینان خود را معرفى کرده اند. و چون در این روز ولایت و امامت على از طرف آفریدگار کائنات بر تمام موجودات عالم عرضه شده است . تو نیز باید ولایت و پیشوایى او را به مردم ابلاغ کنى .
ولى ... چون مى دانم که برخى منافقند و مؤ من یکدل کم است ، در اجراى این فرمان خداوند سه مرتبه عذر آوردم ، تا این آیه : (( یاایها الرسول بلغ ما انزل الیک ...)) هم اکنون بر من نازل شده و مرا بر آن داشت تا شما را آگاه کنم که خلیفه و مولا و امیر بعد از من این مرد - اشاره به على (ع ) - یعنى پسر عم و داماد من است .
سپس پیشواى سالخورده اسلام ، در آن اجتماع بزرگ و روز داغ و بیابان تفتیده براى اینکه کمترین ابهامى نماند، دست على را گرفت وبلند کرد، چنانکه سپیدى زیر بغل آن دونمایان شد، آنگاه به دنبال سخنان خود چنین افزود:
اى مردم ! مى پرسم از شما: نسبت به مؤ منان حتى از خودشان سزاواتر به تصرف در امور و سنجش مصلحتها کیست ؟))
مردم یک آواز جواب دادند: ((خدا و رسول او داناترند)).
-
آیا من سزاوارتر به شما از خود شما نیستم ؟
-
چنین است .
آنگاه منشور آسمانى خلافت را خواند:
(( من کنت مولاه فهذا على مولاه . (2)
اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه
و انصر من نصره ، و اخذل من خذله ...))
هر که من مولاى اویم ، این على مولاى اوست .
پروردگارا!
دوستى کن با آن کس که على را دوست و پیرو باشد!
دشمن بدار آن را که على را دشمن بدارد!
یارى کن هر کس یاریش کند!
یارى مکن کسى را که بى یارش گذارد!
دوستار آن باش که دوست على باشد!
کیفر ده آن را که با وى بستیزد!
حق را بر محور وجودش بچرخان ؛ هرگونه که او باشد!
هان ! هر حاضرى به غایبان ابلاغ کند.
پیامبر عظیم الشاءن ، زمانى دراز دست على (ع ) را همچنان بلند نگاه داشت و با تمام خصوصیات و مشخصات به مردم معرفیش کرد. آن حضرت ضمن بیاناتش در حدود هفتاد و سه مرتبه مردم را به عنوان ((معاشر الناس )) (3) مورد خطاب قرار داد و آنان را از مخالفت با على (ع ) ترسانید، و پى در پى مخالفان او را به عذاب دردناک ابدى و قهر و خشم خداوندى بیم داد و براى دوستانش سعادت جاودانى و بهشت موعود را ضمانت کرد و همى یادآور شد که : در پیروزى از على (ع ) بزرگى و سیادت مسلمانان مصون مى ماند و اعتلاى جهانى دین اسلام مسلم است و گرنه جز تباهى و فساد اجتماع ، و روشهاى غلط، و دورى از علوم قرآن و محرومیت از تربیت صحیح ، چیزى دیگر عایدشان نخواهد گشت .
طى این سخنرانى چند ساعته ، حجت بر امت تمام شد و موضوع خطیر خلافت و امامت از جانب خداوند به مردم ابلاغ گردید. هنوز دریاى جمعیت ، رسول خدا(ص ) را احاطه کرده بود که فرشته وحى فرود آمد و از سوى خدا او را ماءمور ساخت که این آیه را براى مردم بخواند. پیامبر خدا با لهجه روح پرور خود چنین خواند:
(( الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا ))
-
امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم ، و اسلام را برگزیدم تا آیین شما باشد.
سپس با صدایى که گویى از اعماق طبیعت برمى خاست فریاد کشید:
الله اکبر!!
دین کامل گشت ، نعمت خداوند اتمام پذیرفت ، و پروردگار به رسالت من و امامت على پس از من خوشنود شد.
آنگاه در برابر گروهى متجاوز از صد و بیست هزار مسلمان از منبر فرود آمد، در حالتى که به قول یکى از فصحاى عرب که در آن روز حاضر بود، (حضرت ) محمد در حال پایین آمدن به قدرى شادمان و فرحناک بود که گفتى مهمترین وظیفه را انجام داده و بزرگترین فرمان الاهى را ابلاغ کرده است .
بدین ترتیب فصل نوینى در تاریخ اسلام گشوده مى شود، زیرا با شخصیت ترین مرد نامى دنیاى اسلام ، یعنى فاتح جنگهاى خیبر و بدر و خندق و...، یار وفادار و شجاع رسول خدا و پسر عم و داماد او، در شهر علم نبوى و مجسمه تمام نماى اخلاق نبى معظم ، از امروز به فرمان پروردگار عالمیان و به ابلاغ رسولش ، به مقام والاى امامت و جانشینى پیامبر خدا مى رسد، و منبر و محراب پیغمبر بدو تفویض مى گردد. آرى او شایسته ترین انسانى است که سزاوار است بر کرسى جانشینى نبى اکرم جاى گیرد و بر مسند رهبرى مسلمانان تکیه زند.
على (ع ) به پیشوایى اسلام برگزیده شد، چه مژده اى بزرگ ! و چه انتخابى شایسته !
با فرود آمدن پیامبر اکرم از منبر، هلهله شادى از میان انبوه مردم برخاست و اشک شوق از دیدگان اصحاب او و دوستداران اسلام جارى گشت ، احساسات گرم و پر شورى که صد و بیست هزار مسلمان ، بلکه بیشتر، نسبت به على (ع ) ابراز مى داشتند و فریادهاى شعفى که به آسمان بلند مى گشت ، شکوه و ابهت بیمانندى به این اجتماع وسیع مى بخشید.
على آن بزرگ پیشواى پرهیزگاران در حالتى که پشت سر پیغمبر به آهستگى گام بر مى داشت ، از میان افرادى که او را احاطه کرده بودند به طرف سراپرده اى که برایش ساخته بودند و محل بستن پیمان و اجراى مراسم بیعت بود، پیش مى رفت .
در این هنگام دسته دسته مردم به حضورش مى رسیدند و دست مردانه او را به عنوان پیشوایى خویش مى فشردند. رؤ ساى قبایل ، سران عشایر و طوایف و بزرگان مهاجر و انصار به خدمتش مى رسیدند و رهبریش را تهنیت و تبریک مى گفتند: از میان این جمع بسیار، کسانى از همه بیشتر از امامتش ‍ اظهار خوشوقتى مى کردند. از اینان ابوبکر بن ابى قحافه ، طلحه ، زبیر و عمر بن خطاب را مى توان اسم برد. مخصوصا ابوبکر و عمر، به وى چنین اظهار مى کردند:
به به اى پسر ابوطالب ! تهنیت باد تو را که مولاى ما و مولاى هر مرد و زن مؤ من شدى .
ابن عباس که از قبیله بنى هاشم و از بزرگان اصحاب بود، گفت :
به خدا قسم این پیمان در گردن مردم ثابت شد.
حسان ، شاعر معروف پیغمبر مى گفت : اى بزرگان قریش ! من پس از بیعت در حضور پیغمبر گواهى مى دهم که ولایت و امامت على ثابت شد. آنگاه به عرض پیغمبر رسانید که اجازه دهید اشعارى درباره على بگویم و شما بشنوید. با کسب اجازه از پیغمبر قصیده شیوایى همان هنگام به مبارکى آن روز فرخنده سروده در برابر جمع خواند و در آن گفت :
پیامبر مسلمانان ، در روز غدیر با آواز رسا آنان را فراخواند. و شگفتا! چگونه گفتارش را به گوش همگان رسانید. همانا فرشته وحى به امر خداوند بر او نازل شد که تو در پناه آفریدگارى . از دشمنان مترس و امر ولایت را که خدا بر تو نازل کرده است ابلاغ کن .
او در کنار برکه ((غدیر)) به پا ایستاد و دست على را گرفت و بلند کرد و به آوازى بلند، از مردم پرسید:
سرپرست شما، و سزاوارتر از شما به شما کیست ؟ و پیشوا و راهنمایتان چه کسى است ؟
در آنجا همه بدون هیچ گونه ابهامى گفتند: خداى تو مولاى ماست ، و تو پیغمبر و رهبر ما هستى و هرگز کسى نسبت به تو عصیان نخواهد ورزید و از گفته امروز تو سرباز نخواهد زد.
آن گاه به على خطاب کرد و گفت : برخیز و در برابر مردم بایست . چون همانا دوست دارم و خوشنودم که تو بعد از من امام و رهبر باشى . پس هر کس من مولاى اویم همانا این على مولا و ولى اوست ، و شما اى مسلمانان ! نسبت به على یارانى وفادار و صادق باشید و از سر صدق و دوستى او را یارى کنید!
و در آنجا دعا کرد که : خداوندا! دوست على را دوست بدار و با آن کس که با على دشمنى کند دشمن باش !
پروردگارا! یاران على را کمک کن ؛ آن کسانى که یارى مى کنند پیشواى رستگارى و هدایت را؛ همو را که چون ماه شب چهارده با تابش فروغ خود تاریکیهاى جهل و گمراهى را مى زداید و شاهراه مستقیم را با پرتو جمال خویش روشن مى کند...(4)

 

دسته ها :
شنبه بیست و سوم 9 1387
X